از هر غریب در وطنِ خود غریب تر
از هرچه روضه، روضه ات آقا عجیب تر
زهر جفا چه کرد به جسم مطهرت
ای ناله های تو ز جگر پرلهیب تر
خوردی زمین و کاسه ی صبرت شکسته شد
گودال قتلگاه تو در هجره شیب تر
نشنیده ماند ناله ی ای وای مادرت
از بسکه بود همسر تو نانجیب تر
یک عمر یادِ آن در و دیوار بوده ای
از کودکی به جانِ تو غم ها نصیب تر
از هر غریب در وطنِ خود غریب تر
از هرچه روضه، روضه ات آقا عجیب تر
زهر جفا چه کرد به جسم مطهرت
ای ناله های تو ز جگر پرلهیب تر
خوردی زمین و کاسه ی صبرت شکسته شد
گودال قتلگاه تو در هجره شیب تر
نشنیده ماند ناله ی ای وای مادرت
از بسکه بود همسر تو نانجیب تر
یک عمر یادِ آن در و دیوار بوده ای
از کودکی به جانِ تو غم ها نصیب تر
بی قرار شدهایم
ای مهربان دیریست که برای تو، بی قرار شده ایم
در ندبه و عهد و فرج، محکوم به انتظار شده ایم
خورشیدِ ما، بدونِ تو غرق در سکوتِ مطلق هستیم
مِه وصف حالِ ماست، که ایستاده در غبار شده ایم
چشمِ خدا میانِ زمین، گوشه چشمی به ما بنگر
از اشک گریزی نیست، اسیرِ لایمکن الفرار شده ایم
ای روحِ آیه ی “تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاء”
سخت است میان ما باشی و ببینی که خوار شده ایم
کلِ جهان برای نابودیِ ما متحد شده اند
خون میدهیم به حدی که صدرِ اخبار شده ایم
یک روز در عراق میکشند ما را، روزی به شام و یمن
گه مردمی بی پناه به قلبِ میانمار شده ایم
از دیارِ فلسطین بویِ خونِ شش ماهه می آید
اشکی دگر نمانده، بسی دیده خونبار شده ایم
مارا چو قومِ موسی وعده ی شیر و عسل ندهید
از بویِ خوشِ پیرهنِ یوسفِ زهرا خُمار شده ایم
“اینَ بقیة اللّٰه” گفته ایم و چندیست به رزم آماده
چند مَرده حلّاجیم که چنین سرِ دار شده ایم؟
قسم به معنیِ “والله اِنْ قَطَعْتُمواْ یَمینیِ” عباس
هر روز به سمت کرب و بلا رهسپار شده ایم
هر “کُلّنا عَباسکْ یا زینب"ی که گفتیم، همچون رعد
طیراً ابابیل بر سرِ اصحابِ فیل هوار شده ایم
آن یوسفی که دنیا به درهمی او را فروختند
با دست و پا و سر و حنجرِ خود خریدار شده ایم
چون مقتدای ما علی(ع) ست، علی وار زنده ایم
با عشق، منتظرِ فرزندِ حیدرِ کرّار شده ایم
بس جمعه ها نیامدی به انتظارمان می خندند
بغضیم که جمعه روی جمعه تلنبار شده ایم
قسم به آیه آیه ی قرآن، قسم به گریه ی بی تو
ای مهربان دیریست که برای تو، بی قرار شده ایم
شهید حسن باقری
به خاطر قضای نماز
غلامحسین خدمت سربازی را در ایلام گذراند و با دستور امام خمینی مبنی بر فرار سربازها از پادگان ها، از آنجا فرار کرد و به تهران آمد.
دکتر گلزاری که از دوستان بسیار نزدیک او است؛ نقل میکند، بعد از شهادت حسن، در دفتر دوران سربازی اش دیدم که نوشته بود؛” یک روز که ما را برای گشت شبانه ی ارتش برده بودند، وقتی برگشتم خیلی خسته بودم طوریکه تمام بدنم کوفته شده بود.از فرط خستگی، فکر کردم یک چرتی بزنم، بعد بیدار شوم و نمازم را بخوانم.اما بعلت خستگی بیش از حد، خوابم طولانی شد.وقتی بیدار شدم دیدم ساعت از نیمه شب گذشته و نمازم قضا شده است.اینقدر از اینکه نمازم قضا شده ناراحت و عصبانی شدم که چندین بار سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم و خودم را به شدت ملامت کردم.حال گریه و حزن و اندوه به من دست داده بود. ملامتی که بخاطر قضای نماز بود، تا یک هفته دست از سرم بر نداشت.”
این اتفاق مربوط به سال ۱۳۵۶ است که حسن ۲۲ سال سن داشت و هنوز هم انقلاب نشده بود.وقتی جوانی در سن و سال او و در آن دوران، تا یک هفته خود را سرزنش می کرده که چرا نمازش قضا شده، حتما رابطه بسیار نزدیکی هم با خدا داشته است.خوشا به سعادتش.
برگرفته از کتاب من اینجا نمی مانم
تقدیم به پیشگاه مهدی فاطمه …
.
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!
.
همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!
.
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!
.
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!
.
سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!
.
تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!
.
طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!
.
شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
.
به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!
.
دلت بشکسته از من، لکن ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و از عاق پدر بسیار میترسم!
هزاران بار من رفتم، ولي شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!