یک جرعه باشهید
هدف که مشخص باشد،
دشمن که شناسایی شده باشد
دیگر مشکلی نیست و باید هدفگیری کرد
یک روز با سلاح نظامی…
روز دیگر با سلاح فرهنگی….
شهید محمودرضا بیضایی
[سوره طه (20): آيات 97]
قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً (97)
(موسى به سامرى) گفت: پس برو (دور شو)، پس همانا بهرهى تو در دنيا اين است كه (به دردى مبتلا خواهى شد كه دائماً) مىگويى: «به من دست نزنيد» و همانا براى تو (در آخرت) ميعادگاهى است كه هرگز از آن تخلّف نخواهد شد. و (اكنون) به سوى معبودت كه پيوسته آن را پرستش مىكردى نگاه كن، ما حتماً آن را مىسوزانيم (و) سپس خاكستر و ذرّات آن را به دريا خواهيم پاشيد.
نکته:
حضرت موسى عليه السلام براى سامرى را که فتنه گری کرده بود به چندين مجازات محکوم کرد:
الف: طرد «فَاذْهَبْ»،
ب: نفرين «لا مِساسَ»،
ج: تهديد به عذاب آخرت «لَكَ مَوْعِداً»،
د:آتش زدن گوساله (ابزار فتنه گری)«لَنُحَرِّقَنَّهُ».
پيامها:
1- بعد از اثابت فتنه گری، بايد مجرم را مجازات كرد. «سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي فَاذْهَبْ»
2- يكى از مراحل نهى از منكر، طرد فتنه گران است. «فَاذْهَبْ»
3- فتنه گران را بايد از ميان جامعه طرد كرد. آزادى فكر به معناى باز گذاشتن دست فتنه گران در گمراه كردن ديگران نيست. «فَاذْهَبْ»
4- براى فتنه گران، مجازات دنيوى وسيلهى تخفيف در كيفرهاى اخروى نيست. «لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً»
5- شايد بتوان از كيفرهاى دنيوى فرار كرد، ولى از عذاب اخروى و قهر الهى در آخرت راه گريزى نيست. «لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ»
6- بدترين نوع جرم، اصرار مجرم بر جرم است. «ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً» (سامرى خود نيز گوساله خود را مىپرستيد.)
7- ابزار فتنه و آثار آن بايد نابود شود. «لَنُحَرِّقَنَّهُ» حتی اگر مسجد ضرار باشد
8- حفظ افكار مردم از حفظ طلا مهمتر است. گاهى بايد براى ايجاد موج و مبارزه با منكر، اشياى قيمتى فدا شوند. «لَنُحَرِّقَنَّهُ»
9- غيرت دينى و قاطعيّت در برابرفتنه ، لازمهى رهبرى است. «لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ» (سوزاندن طلا و به دريا ريختن آن، تصميم قطعى موسى بود)
1- حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُم (توبه /118)
این فصل را با من بخوان باقی افسانه است؛ این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است
امشب لیله القدر است که خیر من الف شهر است؛ یعنی امشب از همه عمر من با ارزشتر است و اکنون با قلبی سرشار از عشق و غرور به یاد فرات و تشنگی فرزند زهرا بر تو مینگرم ای اروند.
خداحافظ وطنم که رفتنم طَمَع اشغال تو را برای همیشه از دل دشمنان خارج خواهد نمود، خداحافظ رهبرم که رفتنم قلب تو را که قلب امام زمان است، راضی و خشنود خواهد ساخت، خداحافظ ملتم که رفتنم استقامت تو را که تصمیم گرفتهای زیر بار ظلم هیچ ظالمی نروی اثبات خواهد کرد، خداحافظ دوستانم که رفتنم به شما تذکر خواهد داد که ایستادن گندیدن است و حرکت حیات.
خداحافظ پدرم که رفتنم اشک صافت که به پاکی قلب رئوفت هست را از چشمان جاری خواهد ساخت، خداحافظ مادرم که رفتنم قلب پاک و بیآلایشت را خواهد شکست و آن را آزار خواهد داد. خدا پشت دشمنانت را بشکند. خداحافظ همسرم که با رفتنم تو نیز خود را رفته احساس میکنی. خداحافظ برادرم که رفتنم تنهایت خواهد ساخت. خداحافظ فرزندانم که رفتنم برایتان سربلندی و افتخار را به همراه یتیمی به موهبت خواهد آورد. خداحافظ خواهرانم که سخت پریشان میشوید.
خداحافظ خانوادههای شهدا که با رفتنم خواهید دانست که راه شهدایتان بیرهرو نمانده است. خداحافظ خانوادههای بیسرپناه باشد که با رفتنم دریابید که مقلدین امام به فرمان او جان میدهند تا از شما رفع ظلم گردد.
و اما توای اسلام عزیز بدان که من میروم تا تو نروی، من میروم هم چون مولایم حسین بن علی (ع) تا تو چون همیشه بمانی، که من چیستم، پیامبر خدا میرود تا تو بمانی علی سکوت میکند و از حق خود میگذرد تا تو بمانی، حسن صلح میکند تا تو بمانی. حسین به شهادت میرسد تا تو بمانی و بر زهرا (ص) و اولادش آن همه ظلم برای این رفت تا تو نروی، آری مکتبم من میروم تا تو نروی، وطنم من میروم تا تو آزاد باشی رهبرم من میروم تا تو تنها نباشی، ملتم من میروم تا مقاوم بمانی و فرزندانم من میروم تا شما پس از من در مملکتی آزاد و سربلند با افتخار زندگی کنید. و توای خصم کافر، ای دشمن، میآیم تا تو نباشی.
تو ای کربلای معلا، نجف اشرف، کاظمین، سامرا و تو ای عراق، سرزمین ائمه هدی، ای بینالنهرین، میآیم تا در آغوشتان گیرم. آری میآیم به یاد شما و با نام شما ای حجج الهی و مظاهر خلیفه الهی و ای شما که خدا خلقت را به واسطه وجود شما آفرید هر چند اوباشان رذل و خودفروختگان شیطان بر شما ظلم کردند و میکنند، ما میآییم تا غبار مظلومیت تاریخ را از فرق شما ای فرزندان زهرای (س) مظلوم بزداییم.
و ما میرویم به روی مرگ لبخند بزنیم مرگ سرخ و شرافتمندانه در راه مکتب، وطن، رهبر، انقلاب و ناموسمان به پیروی از مظلوم والاتبار کربلا حسین ابن علی (علیه السلام) صلی الله علیک یا اباعبدالله.
والسلام
خرمشهر ۳ /۱۰/ ۱۳۶۵
سیستم هضم بدن در فصل زمستان قویتر است، به همین دلیل کله پاچه، حلیم و غذاهایی مانند فسنجان را در این فصل میتوان بیشتر مصرف کرد، به دلیل اینکه این گونه غذاها بالفعل دارای طبیعت گرم است؛ البته زیاده روی مجاز نیست.
مصرف غذاهای گوشتی و استفاده از ادویههای مختلف در تهیه آن میتواند موجب گرمتر شدن بدن شود و مانع از تولید رطوبت و تری در بدن میشود. مصرف خرما نیز در این فصل توصیه می شود.
انجام فعالیتهای بدنی و ورزش در فصل زمستان مفید است؛ ورزشهایی مانند پیاده روی و ورزشهایی که در آنها از توپ استفاده میشود، بدن را گرم میکند.
???وقتی شهر مهران به دست دشمن افتاد، بهروز (جعفر) مجروح بود. هنوز زخم پایش خوب نشده بود. شبها از درد زانویش پیچ و تاپ میخورد. همین که خبر رسید حضرت امام خمینی (ره) دستور دادهاند مهران باید آزاد شود. بهروز با همان حال و روز خود بلافاصله آماده شد که خودش را به منطقه برساند. همسرش هر چقدر گفت که حال تو مساعد نیست نباید در عملیات شرکت کنی قبول نکرد و گفت: “درد همیشه هست و میشود با آن ساخت اما اگر زود نجنبیم مهران از نقشه ایران حذف میشود. امام تکلیف کردهاند مهران آزاد شود و من تا مهران را آزاد نکنم به منزل برنمی گردم.” با همان حال زارش رفت منطقه و فرماندهی یک محور عملیاتی را بر عهده گرفت و در سختترین محور عملیات پیشروی کرد و در آزاد سازی قلاویزان حماسه آفرید.
بعد از شهادت “ناصر بهداشت” حال و هوای بهروز به کلی عوض شد. دیگر خواب و خوراک نداشت. اصلاً نمیتوانست یک جا بند شود. انگار از زنده ماندن خودش احساس گناه میکرد. “ناصر بهداشت” فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا بود و بهروز معاونش. بهروز و ناصر عاشق هم بودند. ناصر چند سالی از بهروز کوچکتر بود اما حرف همدیگر را میخواندند. در جبهه ارتباط بسیار نزدیکی بین بهروز و ناصر برقرار بود. بعد از شهادت مظلومانه ناصر، هر چند بهروز فرماندهی گردان را به عهده گرفت اما دل و دماغ “ماندن” نداشت. بیقرار رفتن بود.
آخرین بار که آمد مرخصی، حال و هوای دیگری داشت. مرتب بچههایش را بغل میکرد و میبوسید. انگار بو برده بود که این بار رفتنی است و این دیدار آخر است. “هنگام خداحافظی اشک توی چشمهاش حلقه زد. محمدعلی را در آغوش گرفت و گفت: “پسرم، پدرت این بار شهید میشود و خون من تو را همیشه سرافراز خواهد کرد. هر وقت دلت گرفت بیا کنار مزارم آنجا با من نجوا کن که شهید همیشه زنده است… شهید که شدم شبهای جمعه به شما سر میزنم.” بهروز برای آخرین بار خداحافظی کرد و راهی “هفتتپه” شد. سوم دیماه 65 بر اثر بمباران هواپیماهای عراقی بهشدت زخمی شد و درست در مقر لشکر 25 یعنی مقر هفت تپه به آرزوی دیرینهاش رسید و رستگار شد.???
3 دی سالروز شهادت #شهید_بهروز_شیرسوار
#شهید_جعفر_شیرسوار