واما عشق..
واژه عشق، از «عَشَقَه» گرفته شده است. عشقه همان پيچك است كه وقتي در كنار درختي سرسبز مي رويد، آن را به عنوان تكيه گاه خود احاطه مي كند و بر آن مي تند و راه نفس كشيدن را بر آن مي بندد و در نتيجه برگهاي آن درخت همانند رخ عاشق زرد مي شود.
برترين مردم كسي است كه به عبادت بلكه به معبود عشق بورزد و با بدن خود با ظاهر عبادت در ارتباط باشد و براي عبادت فارغ البال باشد. انسان گرچه زهد سلمان و تمكّن سليمان داشته باشد بايد عاشق عبادت بلكه عاشق معبود باشد؛ چنانكه سليمان(عليه السلام) با داشتن همه امكانات زندگي همانند سلمان بلكه كاملتر از او زندگي مي كرد.
مرحوم مولي صالح مازندراني در ذيل اين حديث، پس از تفسير عشق به «افراط در محبت»، مي گويد:
برخي اشكال كرده اند كه حكيمان عشق را در مباحث طبيعي و طبي جزو بيماريها دانسته اند و در مسائل الهي از برترين كمالها و سعادتها به شمار آورده اند. بنابراين، ممكن است ميان اين دو سخن تخالفي انگاشته شود، ليكن اين پنداري نادرست است؛ زيرا در طبيعيات و طب سخن از بدن است و آنچه مذموم است، عشق بدني حيواني شهواني است، ولي آنچه در الهيات مطرح است عشق روحاني انساني نفساني و ممدوح است. عشقحيواني به مجرد وصال و اتصالْ زايل و فاني مي شود، امّا عشق الهي همواره پايدار و فزاينده است…
منبع: تسنيم، جلد 2، صفحه 387