خداوند همه مهرهها را بهخوبی چیده است تا هرچه بیشتر این بازی زیبا و تماشائی باشد، جهان یک پازل است اگر آن را حل کردی آن را میبینی و میشناسی و محو زیبایی آن میشوی.
زینب کبری پازل را حل کرده بود و همه مهرهها را در جای خود دیده بود. مجموع صحنه زیباست. دیگران نتوانستهاند همه تکههای پازل را پیدا کنند و آنها را به هم بچسبانند تا همه پازل را باهم ببینند و زیبایی آن را درک کنند.
دیگران میگویند از ظلم و شکنجه بدتر چیست؟ از کشتار بیرحمانه و محاصره و آب را بر انسانها بستن و از آب دادن به طفل چندماهه مضایقه کردن و گلوی او را با تیر پاره کردن بدتر چیست؟ زشتتر از این صحنه چیست؟ زینب کبری میگوید: همه این مسائل و مصائب را تحمل کردن و بر پاکی و طهارت ماندن زیباتر چیست؟ به ناپاک نه گفتن و بر این نه گفتن تا آخر ایستادن چه زیباست. «ما رَاَیْتُ اِلاّ جَمیلا»
برگرفته از سخنان آیت الله حائری شیرازی رضوان الله علیه
در جنگ نرم، ایجاد تردید و بدبینی نسبت به بسیاری از مسائل یک اصل و قاعده است.
حرکت در این جنگ با خلق تردید و ایجاد ناامیدی و یأس شروع میشود.
برای توفیق در این جنگ، با تکیه بر سنتها و لکن با نوپردازی به صورت ظریف و آرام، در باورها و اعتقادات اساسی تردید ایجاد میشود و به مرور بر دامنه این تردیدها افزوده شده تا در نهایت به ایجاد تغییرات اساسی در باورها و ارزشها دست یابد.
گریه آیتالله حقشناس
یکی از دوستان نقل میکرد: یک روز یا شب که احتمال بیشتر میداد که شب و بعد از نماز مغرب و عشا بوده، به در منزل ایشان رفته بودم.
در زدم و وارد شده و در اتاق به خدمت رسیدم. ایشان روی صندلی نشسته بود. من که وارد شدم سلام کردم و نشستم. جواب فرمود، و یک مرتبه حالش متغیر شد، و بلند بلند شروع به گریه کرد.
رنگ صورت به طور غریبی عوض شده بود. گریه، گریهای بیقرار بود. مثل کسی بود که همه چیز خود را از دست داده باشد. بعد از مدتی که آرام شد، فرمود: میدانی برای چه گریه کردم؟
گفتم: نخیر! فرمود: تابستان آمده و شبها کوتاه شده است. دیگر چیزی نفرمود؛ ولی باز هم شروع به گریه کرد. با این سخن معلوم شد که از کوتاهی مدت بیداری شب غصه دارند.
تا وقتی به حال و هوش بودند ممکن نبود نماز شب را ترک کنند، و هیچ نوع بیماری و بدحالی باعث نمیشد که سحر و تهجد ایشان تعطیل شود.
پزشک مخصوص ایشان میگوید: «اگر به عنوان یک پزشک بخواهم از ویژگیهای آیتالله حقشناس بگویم باید به یکی از اموری که برای ایشان ملکه شده بود، اشاره کنم. چندین بار وقتی حال آیتالله حقشناس وخیم بود، من در نزد ایشان تا صبح ماندهام در آن حالت نیم ساعت یا گاهی یک ربع مانده به اذان صبح بلند میشدند و نماز شب را به جا میآوردند.
این عمل برای یکبار، برای من به عنوان یک پزشک بسیار عجیبتر بود. در یکی از سفرهای مشهد مقدس، حال حاج آقای حقشناس بسیار خراب و خطرناک شد. ایشان را در یکی از بیمارستانهای مشهد بستری کرده بودند و میخواستند به ccu منتقل کنند.
من خودم را به بیمارستان رساندم. دیدم بهتر است حاج آقا را از آن بیمارستان خارج کنیم و به هتل منتقل نماییم و خودم تا صبح بالای سر ایشان بیدار بمانم. آن شب با این که وضعیت حال ایشان خوب نبود، درست نیم ساعت مانده به اذان صبح بلند شده و به نافلههای شب مشغول شدند.»
شهیدی که فرزندش را ندید تا راحتتر دل بکند
سردار علی فضلی درباره نقش و تأثیر شهید کلهر در عملیاتهای بزرگ میگوید: «سردار حاج یدالله کلهر با آن هیبت و شجاعت و جثه قوی و قامت رعنا به تنهایی برای سپاه اسلام یک لشکر بود.
در عملیات والفجر 8 که قرار بود ما جزیره امالرصاص را از حملات دشمن حفاظت کنیم، دشمن در کمتر از 30 ساعت 26 پاتک سنگین و پی در پی بر ما تحمیل کرد.
قرار شد ما به امالرصاص برویم، اما شهید کلهر که در همه عرصهها سبقت میگرفت زودتر از من به آنجا رسید. وقتی من به امالرصاص رسیدم رزمندهها میگفتند وقتی حاج یدالله آمد انگار یک لشکر به ما اضافه شد و پایداری و مقاومت ما عمق پیدا کرد. وجود شهید والامقام حاج یدالله کلهر در دفاع از امالرصاص واقعاً به منزله یک لشکر بود.»
صلابت، شهامت، صبر و توکل او بر خدا و حضورش در میادین مختلف از همان دوران جوانی از او فرماندهی لایق ساخته بود. شجاعت در ذات او بود. حاجی به عقیده رزمندگان «علمدار رشید لشکر» بود. با شروع عملیات هم مدام دور و برش را نگاه میکرد و میگفت خیلیها را از دست دادیم. شانههایش چنان خمیده بود که انگار تمام شهدای شلمچه و کربلای 4 و 5 را به پشت گرفته است.
آن زمان تازه بچهدار شده بود و وقتی خانوادهاش خواسته بودند بچه را نشانش دهند، قبول نکرد و گفت: «نه! این کار را نکنید. نمیتوانم زیاد بمانم. اگر بچه را نشانم دهید، آنوقت مهر پدر و فرزندی مانع از این میشود که به جبهه برگردم. بگذارید او را نبینم تا راحتتر بتوانم دل بکنم.»
حال و هوایش در این عملیات، شبیه به هیچ زمان دیگری نبود. شبیه عارفی دل کنده از دنیا شده بود.
وصیتنامهاش را از مدتها قبل نوشته بود: «آرزو دارم شهید شوم؛ نه به خاطر اینکه از زندگی خستهام بلکه به خاطر اینکه میخواهم با ریختن خون خود، قدری انجاموظیفه کرده و در راه امام حسین (ع) قدم برداشته باشم.»
شهیدیدلله کلهر