حواسمان باشد هیچگاه از اطرافیان خود نپرسیم:
پدر یا مادرت، چگونه از دنیا رفت؟
هیچگاه از پدر یا مادری نپرسیم که فرزندتون چطوری درگذشت؟
هیچگاه از كسیكه هنوز كاری واسه خودش پیدا نكرده (خصوصا در جمع) نپرسیم؛ هنوز بیكاری؟
اگر هم کاری از دستمون بر میاد، تو جمع اینکار رو نکنیم.
هیچگاه از فقیر و تنگدست نپرسیم؛ پول احتیاج داری؟
بدون اینكه بخواد، بهش بدیم تا همیشه براش عزیز بمونیم و حرمت و احترام رو حفظ کنیم.
شما خواهرم…
هیچگاه از زنـے كه بچه دار نمیشه نپرسید؛ هنوز بچه دار نشدین؟
بلكه از یزدان پاک بخواهید بهشون فرزندی نیکو عطا كنه.
هیچگاه از میهمان نپرسیم؛ آب یا خوراکـے میل دارید؟
بلكه بدون چون و چرا ازش پذیرایـے كنیم.
به این میگن میهمان نوازی.
هیچگاه از مجردی نپرسیم؛ چرا هنوز ازدواج نکردی؟
بلكه از یزدان پاک بخواهیم، همسری شایسته نصیبش گرداند.
هیچگاه بخاطر خنداندن دیگران کسـے را مسخره نكنیم،
همیشه آنچه برای خود نمـےپسندیم برای دیگران هم نپسندیم.
استاد طیب (از شاگردان مرحوم دولابی) میگوید:
شاید سال شصت و شش بود، یکی از سفرهای حجّی که خدا توفیق داده بود و با تعدادی از رفقا در محضر ایشان (مرحوم حاج اسماعیل دولابی) مشرّف بودیم؛ بزرگواری هم که ایشان هم به رحمت خدا رفت و آدم با فضیلتی بود، خدمت حاج آقا عرض کرد: وقتی به مسجد الحرام رفتم، به خدا عرض کردم: خدایا جدا مکن. ما را هم قاطی بندگانت بخر. بعد اشاره کرد و گفت میوه فروش ها در هم می فروشند، خریدار هم در هم می خرد، تو هم ما را در هم و یک جا بخر؛ ما پوسیده ها و لک دارها را دورنریز.
حاج آقای دولابی فرمودند: نه، خدا این کار را نمی کند … اتّفاقاً خدا آن لک دارها و لِهیده ها را می خرد؛ کسانی که احساس می کنند نتوانستند در پیشگاه خدا عمل به درد بخوری انجام دهند؛ خود را دست خالی و سرشکسته می بینند؛ خود را بندگان بد و پست و معصیت کاری می شمارند؛ اتّفاقاً خدا خریدار اینهاست و اینها را جدا می کند.
در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس
بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است
یک روز استاد بزرگ اخلاق، آخوند ملا حسینقلی همدانی، سر کلاس چند بار پشت سر هم تکرار میکند: « آفرین سید محمد سعید، آفرین سید محمد سعید» به طوری که حاضران تعجب میکنند که [علیرغم غایب بودن سید محمد سعید] این چه حرفی بود؟!
بعدا که از سید محمد سعید حبوبی سؤال میکنند که تو در آن روز کجا بودی؟ جواب میدهد:
«در قایق نشسته بودم و از کوفه به کربلا میآمدم؛ در کنار من مرد عربی خوابیده بود و سرش را به کتف من گذاشته بود و خُرخُرکنان آب دهانش را روی من میریخت، ولی من دلم نیامد که او را بیدار کنم. آن وضع را تا کربلا تحمل کردم ولی او را بیدار نکردم» و تحسین آخوند نسبت به سید محمد سعید، به خاطر همین امر بود.
تذکرة المتقین، مقدمه، ص ۲۲-۲۳