یک لحظه تامل!
محدث جزائری در زهرالربیع نقل کرده که در اصفهان مردی خواست زن خود را بزند. پس عصا برداشت و چند عصا به او زد در این آن زن از دنیا رفت. و حال آنکه قصد شوهرش تنبیه او بود نه قتلش.
پس از اقوام آن زن، سخت ترسناک گردید حیله ای از خلاصی از شر آنها پیدا ننمود.
از خانه بیرون آمد و به یکی از آشنایان قصه خود را نقل کرد. آن مرد راه خلاصی از شر اقوام آن را گفت به این است که:
مرد نیکو صورتی را پیدا کرده او را به عنوان مهمانی به خانه ببری و سر او را بریده پهلوی جنازه زنت بگذاری!
که اگر خویشان زنت از تو مواخذه نمودند، بگویی که: من این جوان را دیدم که با او زنا می کرد، من هم طاقت نیاورده هر دو را به قتل رسانیدم!
پس این مرد حیله ای که او گفت پسندید و در خانه خود آمد و نشست.
ناگاه دید جوانی از در خانه اش عبور نمود. او را دلالت کرد که به منزل او در آید و با او موانست نموده غذایی میل کند.
آن جوان بیچاره قبول نمود و به داخل منزلش شد.
بعد از صرف غذا صاحب منزل سر او را برید و در نزد جنازه زنش خوابانید جنازه او را.
چون خویشان زن از ماجرا خبردار شدند و فهمیدند که قتل زن به واسطه زنا دادن او بوده اظهار مسرت به عمل او نمودند.
قضا را آن مردی که این حیله را تعلیم شوهر آن زن نموده بود پسری داشت؛ آن روز (پسر) به خانه نیامد.
پس مضطرب شده نزد شوهر آن زن رفت و گفت: آن حیله که به تو آموختم بجای آوردی؟
گفت: بلی.
گفت: آن جوان کشته را به من نشان بده. چون به بالین جنازه آن جوان آمد، دید پسر خود اوست که آن مرد او را کشته است. پس خاک سیاه بر سر کرد.و مصدق قول معصوم که فرموده: من حفر بئرلاخیه اوقعه الله فیه ظاهر گردید.
منابع
گناهان کبیره ج 2 ص 330 بخش مکر و نیرنگ
منتخب التواريخ ص 507