یادی ازشهدابا"صلوات "
در یکی از محورها، یک سرباز ایرانی به اسارت ما در آمده بود. دیدم استواری از ارتش عراق، با پوتین به دهان اسیر می زند و خون از دهان او جاری شده و دندان هایش شکسته است.
به طوری که «ماهر عبدالرشید»، فرمانده خبیث سپاه هفتم عراق، با همه قساوت، قلبش رقت آورد و با هم به سمت استوار و اسیر ایرانی رفتیم.
سرباز ایرانی مرتبا با زبان فارسی می گفت: «مرا بکش، اما نمی گویم.» ماهر از استوار پرسید: «چرا او را می زنی ؟»
استوار گفت: « این سرباز ارمنی و غیر مسلمان است. با این حال الان بیش از یک ساعت است او را می زنیم که به خمینی فحش بدهد، اما او این کار را نمی کند و مقاومت می کند. می گوید مرا هم بکشی این کار را نمی کنم.»
ماهر به مترجم گفت : «به او بگو تو که مسلمان نیستی، فحش بده و خوت را آزاد کن.» مترجم حرف ماهر را برای اسیر ترجمه کرد.
سرباز ارمنی رو به من و ماهر کرد و گفت: « آیا شما به خدا ناسزا می گویید؟»
ماهر با خنده و قهقه از او پرسید: «مگر خمینی خود را خدا خوانده است؟» سرباز ارمنی در پاسخ گفت: «خیر! او خدا نیست، اما مرد خداست و احکام خدا را اجرا می کند. به خدا توکل دارد و جز خدا از هیچ کس و هیچ چیز نمی ترسد و از همه مهمتر، او متصل به خداست. به کسی هم که به خدا متصل باشد نمی توان ناسزا گفت. من اگر بمیرم حاضر نیستم به رهبر کشور که یک رهبر الهی و سیاسی است، اهانت کنم»
ماهر عبدالرشید آن اسیر را از دست استوار خلاص کرد و به سربازی سپرد تا او را به اسرای دیگر ملحق کند. او در حالی که رنگ از چهره اش پریده بود و چشم هایش مرتب مژه می زد، گفت: «خدا به داد ما برسد! ببین این مرد چگونه در دل ملت خود جا گرفته است که حتی یک مسیحی اینگونه از او دفاع می کند و حاضر نیست به او اهانت کند. صدام را بگو که با چه کسی در افتاده است!»
محمد رضا جعفر عباس الجشعمی، سرهنگ دوم نیروی مخصوص عراق
منبع :یاران ناب ص 81