گرمای مهربانی راه گشا تراست
07 فروردین 1396
روزی باد به افتاب گفت: من از تو قوی ترم. آفتاب گفت: چگونه؟ باد گفت: آن پیرمرد را می بینی که کتی بر تن دارد؟ شرط می بندم من زودتر از تو کتش را از تنش بیرون می آورم. آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن کرد. هر چه باد شدیدتر می شد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید. سرانجام باد تسلیم شد. آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و کتش را از تن در آورد .در آن هنگام افتاب به باد گفت: دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است. در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان و جنگ راه گشا تر است .