نان، انگیزه، اندیشه!
یکی از بسیجیان اول انقلاب تعریف می کرد:
اوایل انقلاب بود، خبر دار شدم که یکی از شخصیت های برجسته کمونیست ها که جایگاه والایی در بین جریان چپ داشت، به باغی از باغهای سر سبز کرج آمده، آن روزها نوجوان ۱۷ ساله ای بودم، اسلحه ای برداشته و به سراغ او رفتم، بازداشتش کرده و به مکان خلوتی بردم، مانند یک متهم جلوی خود نشاندم و ژستی گرفته و گفتم: ای کافر مزدور تو متهمی و باید از خودت دفاع کنی!
آیا تو می گویی خدا نیست؟!!
گفت: بله من می گویم خدا نیست!
گفتم به چه دلیل خدا نیست؟!
کلی توضیح داد و استدلال کرد که من برخی از آنها را اصلا نفهمیدم، بعد از تمام شدن حرفهایش هاج و ماج مانده بودم چه بگویم!
به ناگاه گفتم ،خوب خدا را شکر که خیالم را راحت کردی، راستش من با تو خصومت شخصی دارم از دیدنت حالم به هم می خورد، قصد داشتم امروز سر به نیستت کنم ولی می ترسیدم، خدایی باشد و فردای قیامت یقه من را بگیرد، الان که خیالم را راحت کردی حسابت را می رسم و بعد چند چَک و لگد نثارش کردم!
در حال کتک خوردن ناگهان فریاد زد، نزن نزن تو را به خدا، خدا هست!!
گفتم حالا بگو، به چه دلیل خدا هست؟!
باز کلی استدلال کرد که اصلا نمی شود خدا نباشد!
بعد از تمام شدن حرفهایش گفتم؛ عوضی! چرا می گفتی خدا نیست؟
گفت برادر من! عزیز من! پسر من!
فعلاً نون ما اینطوری در میاد که بگیم خدا نیست، اگر شرایط عوض شود، ثابت می کنیم که خدا هست، دعوایی نداریم که!
حالا این حکایت یکی از دوستان سابق است که تلاش کرد از طریق مخالفت با محصولات تراریخته، نقش لیدر را در این جریانَ فرهنگیَ آتش به اختیار، پیدا کند و چون موفق نشد، در یک گردش ۱۸۰ درجه ای خود را سینه چاک لابی تراریخته پرستان قرار داده تا شاید بتواند در سازمان محیط زیست، سِمتی برای خود دست و پا کند!
از قدیم اینطور بوده که برخی از اظهار نظر های علمی مدلل به ادله است و برخی معلل به علل! علت هایی مانند نان و نام، انسان های بسیاری را وادار به توبه سیاسی کرده و خواهد کرد!