میوه های بیچاره
پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو میکشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه میکردند…
میوه ها
پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو میکشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه میکردند.
پیشی پرسید: میوهها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بیحال هستید؟
گلابی گندهای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: میخواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. دیشب جشن تولد بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب و گلابی و آلو و هلو آوردند. من و دوستانم توی صندوق میوه بودیم. اول ما را توی حوض ریختند. نمی دانی چقدر کیف میداد.
یک آلوی درشت از سطل زباله بیرون آمد و گفت: ما آب بازی کردیم بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی آب بازی تمام شد، ما را توی سبدهای بزرگ ریختند.
یک هلوی درشت ولی نصفه نالهای کرد و گفت: پیشی جان به من نگاه کن ببین چقدر زشت شدهام. دیگر یک ذره هم خوشحال نیستم چون حالا یک تکه آشغال هستم. بعد ادامه داد ما توی سبد بودیم. اول از همه مرا با یک دستمال تمیز خشک کردند جوری که پوستم برق میزد…
هلو گریهاش گرفت و نتوانست حرفش را تمام کند.
سیب گفت: راست میگوید من هم توی سبد بودم. بعد همهی ما را خشک کردند و توی ظرف بلوری بزرگی کنار هم چیدند. نمیدانی چقدر قشنگ شده بودیم. وقتی مهمان ها آمدند همه به ما نگاه میکردند و به به میگفتند.
یک خیار زخمی از میان میوهها فریاد زد: اما چه فایده؟ آنها خیلی بدجنس بودند هر کس یکی از ما را بر میداشت و فقط یک گاز میزد و دور میانداخت. یکی زیر پا، یکی زیر صندلی، یکی توی باغچه همه جا پخش شده بودیم. جاروی بیچاره ما را از این طرف و آن طرف جمع کرد.
پیشی نگاهی به حیاط کرد جارو کنار باغچه افتاده بود. معلوم بود از خستگی به این حال افتاده است. پیشی گریهاش گرفت و گفت: چه مهمان های بدی من که اینجور مهمان ها را دوست ندارم. بعد خودش را از لای در کشید و با ناراحتی بیرون رفت.
منبع :تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله- منبع: http://www.shidshad.com