شب دراز است ، تو گویی که فقط شب مانده…
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده…
گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هر کسی را که در این بزم مقرّب مانده…
کینه ی بیعت خم بود که سرریز شده
جام خشم است و از آن روز لبالب مانده…
جوهر خون تو با ظرف تنت خورد زمین…
روی دیوار کمی رد مرکّب مانده…
شدت ضربه ی شلاق از آنجا پیداست
که روی در اثر «خط مورّب» مانده…
روز و شب آنقدر از صبر به دختر گفتی
که خود «صبر» از این صبر معذب مانده…
صبر ارثیه ی زهراست ، به دخترهایش
“فاطمه” رفته از این خانه و “زینب” مانده…
آجرک الله یا بقیة الله اعظم…
کاش روزی بنویسند به دیواربقیع : کارگران مشغولند،کار احداث ضریح
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع : چند روزی مانده به اتمام ضریح
کاش روزی بنویسند به دیواربقیع : مهدی فاطمه آید، به تماشای ضریح
کاش روزی بنویسند به دیواربقیع : عید امسال، نماز، صحن بقیع
کاش روزی بنویسند به دیواربقیع : فلش راهنما ،مرقد زهرای شفیع
اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سِرِ المُستَودع فیها بِعَدد ما احاطَ به عِلمُک