عشق واقعی
زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب میراندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: ‘یواشتر برو من میترسم’ مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: ‘خواهش میکنم، من خیلی میترسم.’ مردجوان: ‘خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!’
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟’ مرد جوان: ‘مرا محکم بگیر’
زن جوان: خوب، حالا میشه یواشتر؟’ مرد جوان: ‘باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
روز بعد روزنامهها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!