یک جرعه باشهید
هدف که مشخص باشد،
دشمن که شناسایی شده باشد
دیگر مشکلی نیست و باید هدفگیری کرد
یک روز با سلاح نظامی…
روز دیگر با سلاح فرهنگی….
شهید محمودرضا بیضایی
اللهم ارزقنا شهادت: وصیت نامه متفاوت وخواندنی شهید سجاد زبرجدی پر است از نکات کلیدی و کاربردی: سلام علیکم و رحمه الله خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس حق را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود.
پنهان کاریهای او شک بعضیها را برانگیخته بود. جزو غواصهایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن میشد. هر بار که میخواست لباسش را عوض کند میرفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام میداد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح میداد بیشتر خودش باشد و خودش
کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت
یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرفهایی را با صدای بلند به خود خطاب میکرد. میگفت:
«ای خدا! من که مثل اینها نیستم. اینها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی… من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»
گفتم: «برادر تو هر که بودهای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را میپذیرد…»
نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:
«بچهها شما همهاش آرزو میکنید شهید شوید، ولی من نمیتوانم چنین آرزویی کنم.»
تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:
«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»
او تعجب ما را که دید، گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:
«من تا همین چند ماه پیش همهش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمندهام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همهش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند اینها که از ما بدتر بودند…»
بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل میسوخت و اشک میریخت.
آن شب گذشت. حرفهای او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه میخوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند.
راوی: محمد رعیتی(همرزم شهید)
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﺑﺮﺍ ﺗﻀﻌﯿﻒ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻓﯿﻠﻤﺎﯼ ﺯﻧﻨﺩﻩ ﭘﺨﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ …
ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﺎﻟﻪ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮﺩ …
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎﻥ ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،
ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﮔﻮﺷﺖ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.
ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ …
ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺑﻌﻀﯿﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﭘﺎﯼ ﮐﺎﻧﺎﻟﻬﺎﯼ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﻭﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺁﺭﻥ ﺗﺎ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺑﺪﻩ ﺑﻪﭼﻪ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﻭ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻏﺼﻪ ﯼ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﺍﺳﺎﺭﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺠﻮﻥ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﻭﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﯼﺯﻧﻨﺪﻩ ﻧﺸﻦ
ﻭﺻﯿﺘﻨﺎﻣﻪ ﺷﻬﯿﺪﻣﺠﯿﺪﻣﺤﻤﻮﺩﯼ
شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر…
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرادر کفن کن.
از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی…
روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند…
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:
یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن
وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن . وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم.
من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با عجله برگشت و دیدمدیدم این شهید کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود.
از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم …نشناختم…
منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶ به نقل از نگارنده کتاب “میر مهر” حجه الاسلام سید مسعود پور اقایی
شب عروسی هنگام برگشتن ازاتلیه علی آقا به من گفتند
اگر موافق باشید قبل ازرفتن پیش مهمانها اول برویم خانه خودمان ونمازمان راباهم بخوانیم یک نماز دونفره عاشقانه
واین هم درحالی بود که مرتب خانوادهامون به ایشان زنگ میزدند که چرا نمی آیید مهمانها منتظرند
من هم گفتم قبول فقط جواب آنها باشما
ایشان هم گفتند مشکلی نیست موبایلم را برای یک ساعت میگذارم روی بی صدا تامتوجه نشویم
بعد باهم به خانه پرازمهرو محبتمان رفتیم وبعد ازنماز
به پیشنهاد ایشان یک زیارت عاشورای دلچسب دونفره خواندیم
وبنای زندگیمان را بامعنویت بنا کردیم وبه عقیده من این بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم ومن آن شب بیشتر به عمق اخلاص ومعنویت همسرم پی بردم
وخواندن زیارت عاشورا کارهمیشگی ایشان بود
هرصبح وشام باتمام وجودشان میخاندند
وسفارششان هم به من همین بود که هیچ موقع خواندن زیارت عاشورا رافراموش نکن
که من هرچه دارم ازبرکات همین است
حتی ازسوریه هم که تماس میگرفتند مرتب این موضوع رایادآوری میکردند
خاطره ای از همسر شهید مدافع حرم
علیشاهسنایی