یک جرعه باشهید
هدف که مشخص باشد،
دشمن که شناسایی شده باشد
دیگر مشکلی نیست و باید هدفگیری کرد
یک روز با سلاح نظامی…
روز دیگر با سلاح فرهنگی….
شهید محمودرضا بیضایی
اگر بین بسیجیها حرفی میشد میگفت:
«برای این حرف ها به همديگر تهمت نزنید.
این تهمت ها فردا باعث تهمت های بزرگتری می شه.
اگه از دست هم ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید بگویید خدایا این بنده ی تو حواسش نبود من گذشتم تو هم ازش بگذر .
این طوری مهر و محبت زیاد می شه. اون وقت با این نیروها میشه عملیات کرد.»
شهید حسن باقری
تــلاش
والفجر یڪ بود. با گردانمان نصفہ شبے توے راه بودیم. مرتب بے سیم مے زدیم بهش و ازش مے پرسیدیم « چے ڪار ڪنیم؟» وسط راه یڪ نفربر دیدیم. درش باز بود.
نزدیڪ تر ڪہ رفتیم، صداے آقا مهدی را از توش شنیدیم. با بے سیم حرف مے زد. رسیده بودیم دم ماشین فرماندهے. رفتیم بهش سلام بڪنیم. رنگ صورت مثل گچ سفید بود.
چشم هایش هم ڪاسه ی خون. توے آن گرما یک پتو پیچیده بود بہ خودش و مثل بید مے لرزید. بد جورے سرما خورده بود. تا آمدیم حرفے بزنیم، راننده ش گفت « بہ خدا خودم رو ڪشتم کہ نیاد مگه قبول مـے کنه؟»
شهید مهدی باکرے
یادگاران، جلد سه، ص 31