روزشمارمحرم
? هشتم محرم ?
? پرنده بر شاخسار نخل نشسته بود و حُزن آلود می خواند. و قافله سالار، در روز نشسته بود به اندیشۀ نابودی شب.
به تک نخل بلند تکیه داده بود و سکینه، محو تماشای او •••
? مردان کاروان، اندک اندک آمدند و گِرد او حلقه زدند •••
••• و او ساکت نشسته بود •••
+ حبیب گفت:
“مشتاق کلام شماییم یابن رسول الله.”
- بُریر گفت:
“کلامی بگویید یابن فاطمه.”
••• قافله سالار نگاهی به یاران کرد •••
* گفت:
“آنانی را که دوستشان دارم همه رفتهاند. جدّم، پدرم، مادرم فاطمه، برادرم. و من ماندهام میان کسانی که هرگاه کینه سینهها فرو مینشیند و خاموش میشود، پیوسته آن را شعلهور میسازند.
خدا گواه است و قرآن گویای این حقیقت، کسانی که مقابلمان صف کشیده اند سلطهای بر من ندارند.”
* “اگر چه روزگار میچرخد و مصائب و ناگواریها را بر ما فرود میآورد، ولی من با خوار زیستن و خوار مردن هر دو بیگانهام.”
* “عزیزان من، آماده شوید که کوچ شتابانمان نزدیک است، جان من برای شهادت شتاب گرفته است و برای مرگی زیبا لحظهشماری میکند.”
?سکینه در آغوش فاطمه بغض ترکاند و هر دو با هم گریستند.?
••• همهمهای آرام میان یاران در گرفت •••
?و لحظاتی به سکوت گذشت.?
?به صدای جُون، که به شادی فریاد می زد، یاران به خود آمدند.?
~ گفت:
“عباس از فرات آمد. عباس و علی اکبر آمدند. با مشکهای پُر آب!”
● ۱ روز تا #تاسوعا ●
● ۲ روز تا #عاشورا ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده