درمحضرخورشید
حضرت فاطمه زهرا
قال أبي لجابر بن عبد الله الأنصاري إن لي إليك حاجة فمتى يخف عليك أن أخلو بك فأسألك عنها فقال له جابر أي الأوقات أحببته فخلا به في بعض الأيام فقال له يا جابر أخبرني عن اللوح الذي رأيته في يد أمي فاطمة بنت رسول الله ص و ما أخبرتك به أمي إنه في ذلك اللوح مكتوب فقال جابر أشهد بالله أني دخلت على أمك فاطمة ع في حياة رسول الله ص فهنيتها بولادة الحسين فرأيت في يديها لوحا أخضر ظننت أنه من زمرد و رأيت فيه كتابا أبيض شبه لون الشمس فقلت لها بأبي و أمي أنت يا بنت رسول الله ما هذا اللوح فقالت هذا لوح أهداه الله تعالى إلى رسوله ص فيه اسم أبي و اسم بعلي و اسم ابني و اسم الأوصياء من ولدي و أعطانيه أبي ليبشرني بذلك قال جابر فأعطتنيه أمك فاطمة ع فقرأته و استنسخته فقال أبي فهل لك يا جابر أن تعرضه علي قال نعم فمشى معه أبي إلى منزل جابر فأخرج صحيفة من رق فقال يا جابر انظر في كتابك لأقرأ عليك فنظر جابر في نسخته فقرأه أبي فما خالف حرف حرفا فقال جابر أشهد بالله أني هكذا رأيته في اللوح مكتوبا-بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب من الله العزيز الحكيم لمحمد نبيه و نوره- و سفيره و حجابه و دليله نزل به الروح الأمين من عند رب العالمين عظم يا محمد أسمائي و اشكر نعمائي و لا تجحد آلائي إني أنا الله لا إله إلا أنا قاصم الجبارين و مديل المظلومين و ديان الدين إني أنا الله لا إله إلا أنا فمن رجا غير فضلي أو خاف غير عدلي عذبته عذابا لا أعذبه أحدا من العالمين فإياي فأعبد و علي فتوكل إني لم أبعث نبيا فأكملت أيامه و انقضت مدته إلا جعلت له وصيا و إني فضلتك على الأنبياء و فضلت وصيك على الأوصياء- و أكرمتك بشبليك و سبطيك حسن و حسين فجعلت حسنا معدن علمي- بعد انقضاء مدة أبيه و جعلت حسينا خازن وحيي و أكرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة فهو أفضل من استشهد و أرفع الشهداء درجة جعلت كلمتي التامة معه و حجتي البالغة إليك عنده بعترته أثيب و أعاقب أولهم علي سيد العابدين و زين أوليائي الماضين و ابنه شبه جده المحمود محمد الباقر علمي و المعدن لحكمتي سيهلك المرتابون في جعفر الراد عليه كالراد علي حق القول مني لأكرمن مثوى جعفر و لأسرنه في أشياعه و أنصاره و أوليائه- انتجب بعده موسى فتنة عمياء حندس لأن خيط فرضي لا ينقطع و حجتي لا تخفى و إن أوليائي يسقون بالكأس الأوفى من جحد واحدا منهم فقد جحد نعمتي و من غير آية من كتابي فقد افترى علي ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدة موسى عبدي و حبيبي و خيرتي علي وليي و ناصري و من أضع عليه أعباء النبوة و أمتحنه بالاضطلاع بها يقتله عفريت مستكبر يدفن في المدينة التي بناها العبد الصالح إلى جنب شر خلقي حق القول مني لأسرنه بمحمد ابنه و خليفته من بعده و وارث علمه فهو معدن علمي و موضع سري و حجتي على خلقي لا يؤمن عبد به إلا جعلت الجنة مثواه و شفعته في سبعين من أهل بيته كلهم قد استوجبوا النار و أختم بالسعادة لابنه علي وليي و ناصري و الشاهد في خلقي و أميني على وحيي أخرج منه الداعي إلى سبيلي و الخازن لعلمي الحسن و أكمل ذلك بابنه م ح م د رحمة للعالمين عليه كمال موسى و بهاء عيسى و صبر أيوب فتذل أوليائي في زمانه و تتهادى رءوسهم كما تتهادى رءوس الترك و الديلم فيقتلون و يحرقون و يكونون خائفين مرعوبين وجلين تصبغ الأرض بدمائهم و يفشوا الويل و الرنة في نسائهم أولئك أوليائي حقا بهم أدفع كل فتنة عمياء حندس و بهم أكشف الزلازل و أدفع الآصار و الأغلال أُولئِكَ عَلَيهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ- وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ قال عبد الرحمن بن سالم قال أبو بصير لو لم تسمع في دهرك إلا هذا الحديث لكفاك فصنه إلا عن أهله.
امام صادق عليهالسلام مي فرمايد: پدرم (حضرت باقر عليهالسلام) روزي به جابر بن عبدالله انصاري فرمود: من با شما کاري دارم، چه وقتي براي شما زحمت نيست که با شما خلوت کنم و پرسشي از شما بکنم؟ جابر عرض کرد: هر وقت اراده بفرماييد. وقتي تعيين شد و با يکديگر خلوت نمودند. امام باقر عليهالسلام فرمود: اي جابر! براي من از لوحي که در دست مادرم فاطمه (سلام الله عليها) دخت پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) ديده اي سخن بگو، و از آنچه مادرم فاطمه (سلام الله عليها) به تو خبر داده که در لوح نوشته شده است براي من بگو. جابر گفت:«خدا را گواه مي گيرم که در زمان رسول اکرم (صلي الله عليه و اله و سلم) به خدمت مادرت فاطمه (سلام الله عليها) شرفياب شدم تا ولادت حضرت حسين (عليهالسلام) را تبريک و تهنيت عرض کنم. در دست مبارکش لوحي سبز رنگ ديدم که پنداشتم از زمرد است. روي آن لوح نوشته اي سفيد رنگ شبيه نور خورشيد ديدم. به خدمتشان عرض کردم: پدر و مادرم به فدايت، اي دخت پيامبر! اين چيست؟ فرمود:«اين لوحي است که خداي تبارک و تعالي آن را به پيامبرش اهداء نموده است. اسم پدرم و اسم همسرم و اسم دو فرزندم و اسامي اوصياء ديگر از فرزندانم بر آن نوشته شده. پدرم آن را به من عطا فرمود که مرا مسرور فرمايد».سپس جابر گفت: مادرت فاطمه (سلام الله عليها) آن را در اختيار من قرار داد، پس من آن را خواندم و از ايشان اجازه گرفته يک نسخه براي خود استنساخ نمودم.پدرم (امام باقر عليهالسلام) فرمود: «اي جابر! آيا ممکن است که آن را به من نشان دهي؟». عرض کرد: آري. آنگاه پدرم با او حرکت نمود تا به خانه ي جابر رسيدند. جابر براي پدرم ورقي از پوست نازک بيرون آورد. پدرم فرمود:«جابر! تو از روي نوشته ات نگاه کن تا من متن آن را براي تو بخوانم». جابر به نوشته خود نگاه کرد و پدرم برايش خواند. به خدا سوگند که حتي يک حرف نيز اختلاف نبود. آنگاه جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم که آنچه در لوح ديدم اين است:«بسم الله الرحمن الرحيم. هذا کتاب من الله العزيز الحکيم لمحمد نبيه، نوره و سفيره و حجابه و دليله نزل به الروح الأمين من عند رب العالمين. عظم يا محمد اسمائي، و اشکر نعمائي، و لا تجحد آلائي، اني انا الله لا اله الا انا…»«به نام خداي بخشنده ي بخشايشگر. اين نوشتاري است از جانب خداي عزيز و فرزانه، به سوي پيامبر نور، سفير، حجاب و راهنمايش محمد (صلي الله عليه و آله و سلم). آن را روح الأمين از نزد پروردگار جهانيان فرو آورده است:«اي محمد! نامهاي مرا گرامي دار، نعمتهاي مرا سپاس گوي، و نعمتهايم را انکار نکن، من خدائي هستم که جز من کسي شايسته ي پرستش نيست، پشت ستمگران را مي شکنم و ستمديدگان را به پيروزي مي رسانم، و من کيفر دهنده ي روز جزايم. من خدائي هستم که جز من کسي شايسته ي پرستش نيست. کسي که جز به فضل و رحمت من دل ببندد و جز از عدالت من بترسد، او را آن چنان عذاب مي کنم که احدي را از جهانيان آن چنان عذاب نکنم. پس مرا بپرست و بر من توکل نما. من پيامبري نفرستادم که روزگارش سپري شود و مدتش به سرآيد جز اينکه براي او جانشيني مقرر نمودم. من تو را بر همه ي پيامبران برتري دادم و جانشينت را بر همه ي اوصياء برتري دادم و تو را با دو فرزند دلبندت حسن و حسين گرامي داشتم. حسن را پس از سپري شدن مدت پدرش معدن علم خود قرار دادم، و حسين را مخزن وحي خود قرار داده مدال شهادت را به او عطا کردم و مدت او را با سعادت پايان دادم که او سرور شهيدان است و از همه ي شهيدان مقامش بالاتر است. کلمه ي تامه ي خود را با او قرار دادم و محبت کامله ام را در نزد او گذاشتم. معيار پاداش و کيفر من اهل بيت اوست که نخستين آنها سرور عبادت کنندگان و زينت دوستان گذشته ي من، «علي» (ابن الحسين عليهالسلام) است. و آنگاه پسرش، شبيه جد بزرگوارش «محمد» است که شکافنده ي (باقر) علوم من و معدن حکمت من مي باشد. آنان که در مورد «جعفر» دچار ترديد شوند، هلاک مي شوند، کسي که او را رد کند مرا رد کرده است. اين سخن از من به حقيقت پيوسته که جايگاه جعفر (صادق) را بس بلند گردانم و او را به وسيله ي دوستان، ياران و شيعيانش مسرور نمايم. پس از او «موسي» را برگزيدم که در عهد او فتنه اي بپا گردد که چشم جايي را نبيند؛ زيرا رشته اي را که من فرض کرده ام (رشته ي امامت و وصايت) هرگز قطع نشود، و حجت من پنهان نماند، و دوستان من با جامهاي لبريز سيراب شوند. آگاه باشيد که هر کس يکي از آنها را انکار کند، نعمت مرا انکار نموده است، و هر کس آيه اي از کتابم را تغيير دهد به من دروغ بسته است. واي به حال تهمت زناني که پس از سپري شدن مدت بنده، دوست و برگزيده ام موسي، در مورد يار و ياورم «علي» (ابن موسي الرضا) به انکار گرايند، که من باري به سنگيني بار نبوت بر دوش او مي گذارم و او را با کشيدن آن بار آزمايش مي کنم. او را اهريمني گردن کش مي کشد. در شهري که بنده ي شايسته ام (ذوالقرنين) بنا کرده، در کنار بدترين مخلوقاتم به خاک سپرده مي شود. اين سخن به حقيقت پيوسته که ديدگان او را با فرزندش «محمد» (محمد تقي) روشن گردانم که جانشين و وارث علوم اوست. او معدن علوم من، و محل اسرار من و حجت من بر بندگانم مي باشد. هيچ بنده اي به او ايمان نياورد جز اينکه بهشت را جايگاه او سازم و شفاعتش را در حق هفتاد تن از اهل بيتش، از آنانکه مستوجب آتش بوده اند، خواهم پذيرفت.نيکبختي او را با فرزندش «علي» (هادي) کامل گردانم که يار و ياور منست و گواه من در ميان بندگان و امين من بر وحي منست. از او «حسن» را پديد آوردم که دعوت کننده به سوي من، و مخزن علوم منست. آنگاه سعادت او را به اوج رسانم با فرزندش «م ح م د» که رحمت است براي جهانيان. کمال موسي، شوکت عيسي و شکيبائي ايوب با اوست.در زمان (غيبت) او دوستان من خوار و زبون مي شوند. و سرهاي آنها همچون سرهاي ترک و ديلم به پيش اين و آن به رسم هديه فرستاده مي شود، کشته مي شوند، سوزانيده مي شوند و همواره در ترس و وحشت و اضطراب به سر مي برند. زمين با خونشان رنگين گردد. زنانشان در سوگ آنها گريان و نالان شوند. آنها دوستان حقيقي من هستند که به وسيله ي آنها فتنه هاي تيره و تار را دفع کنم، و به وسيله ي آنها اضطرابها و تشويشها را برطرف سازم و گرفتاريها را رفع نمايم و بندها را فروگشايم. برآنها باد صلوات و درود و رحمت از پروردگارشان و آنهايند هدايت يافتگان». عبدالرحمن بن سالم مي گويد: هنگامي که ابوبصير اين روايت را براي من نقل کرد، به من گفت: اگر در تمام عمر هيچ حديثي به جز اين حديث نشنيده باشي، اين حديث تو را کفايت کند. آنرا مکتوم بدار، مگر از اهلش.
اصول کافي/ ج1/ ص442اعلام الوري/ ص371اثبات الوصية/ ص143احتجاج طبرسي/ ص67الزام الناصب/ ج1/ ص213بحارالانوار/ ج36/ ص195غيبت شيخ طوسي/ ص93غيبت نعماني/ ص30کمال الدين صدوق/ ص308منتخب الاثر/ ص133