|خاطرات رهبر معظم انقلاب از زندان ستمشاهی|
23 بهمن 1395
سگی که در رؤیا دیده بودم روبرویم ایستاده بود
|خاطرات رهبر معظم انقلاب از زندان ستمشاهی|
پرسيد: اين چيه؟
اين «چيه»، سوال معروف زندان بود. هرگز نديدم بازجويی بپرسد: اين «كيه»؟
گفت: خامنهای از مشهد.
او گفت: اين همان كسی است كه میخواهد خمينیِ مشهد باشد؟!
…مرد خطرناكی است!
سپس سرش را تكان داد و گفت: خامنهای! از اينجا خلاصی نداری.
سرم را بلند كردم و در چهرهاش خيره شدم.
ديدم چهره سگی كه به خوابم آمده بود، روبرويم ايستاده است.
آرامش عجيبی بر من حاكم شد و به كلی آسوده شدم.
يقين كردم اين مرد نمیتواند مرا اذيت كند؛ و چنين هم شد.
|شرح اسم، ص۵۳۳|