تقدیم به ساحٺ بانو رُباب
19 فروردین 1396
نام رباب آمد و شعر، اشک ریز شد/
هر کس غلامِ اصغرتاݩ شد عزیز شد
حق می دهم به دلهره ی قلبِ مادرش/
«شش ماه» مانده ست ز عمرِ کبوترش!
حق می دهم به اصغر و خوابی که دیدنی ست/
پای رقیه گشته اگر بالشِ سرش
حق می دهم به عمه اگر بغض کرده است/
اصغر به جای خالی محسن برادرش
اندازه ی سه شعبه مرا آب می کند/
تا فکر می کنم به گلویش… به پیکرش…
هرگز گمان نیزه نشینی به سر مبـــاد/
آن را که هست از پرِ جبریل بسترش
دلشوره، رنج می دهد این شیرخوار را/
با دیدن سکینه و خلخال و معجرش
جشن تولدشسند_غربت خداست/
«شش ماه» بعد می شود این طفل یاورش
در مقتل آمده است:« علی ذبح می شود!»/
صد بار خوانده ایم و نکردیم باورش
از بس شریف بوده گلویش، به قصد کُشت،/
زانو زده ست حرمله هم در برابرش
«شش ماه» مانده ست که قلب تو گردد آب/
پس اینقَدَر به آب نده عادتش… رباب