امروزه بيشتر مردم به زندگي عاقلانه بها مي دهند اما کمتر کسي دقيقاً مي تواند توضيح دهد که منظورش از زندگي عاقلانه چيست؟
برخي از مردم، خود را «معيار» و «ملاک» زندگي عاقلانه مي دانند! آنان چنان خود محورند که تصور مي کنند سبک زندگي شان مبنا و معيار است و به خود حق مي دهند تا ديگران را نصيحت کنند که «مثل من باش!»
چنين افرادي، هر کس را که مانند آنان نيست، ذائقه ي متفاوتي دارد، موسيقي هاي متفاوتي گوش مي دهد، شغل متفاوتي را دوست دارد و کتاب هاي متفاوتي مي خواند را سرزنش مي کنند و رفتار او را عاقلانه نمي دانند!
#آلن_دوباتن در کتاب #تسلی_بخشی_های_فلسفه نمونه هاي تاريخي جالبي در اين رابطه مي آورد.
براي نمونه اروپاييان، زماني که قاره ي جديد را کشف کردند با انسان هايي مواجه شدند که متفاوت از آنان زندگي مي کردند.
سرخ پوستان متفاوت از اروپاييان، لباس مي پوشيدند، آرايش مي کردند و مذهبي متفاوت داشتند.
اروپاييان آن قدر خود را مبناي زندگي عاقلانه فرض مي کردند که به جاي احترام گذاشتن به سنت ها و تفاوت هاي ميزبانان شان به تحقير آنان پرداختند تا جايي که به اين نتيجه رسيدند که سرخ پوستان انسان نيستند، بلکه چيزي بين انسان و حيوان اند!
با چنين طرز تفکري «اروپاييان عاقل» به خود حق دادند که دارايي سرخ پوستان را تصاحب و حتي براي تفريح و تفنن «مسابقه ي شکار سرخ پوست» برگزار کنند!
همه ي ما حق داريم سبک زندگي خود را انتخاب کنيم و تا جايي که حقوق ديگران پايمال نشود، متفاوت از ديگران زندگي کنيم.
مشارکت دادن ديگران در تجربه هايمان و پيشنهاد دادن آن چه براي مان مفيد يا خوشايند بوده جزئي از زندگي اجتماعي است اما نصيحت کردن کسي، آن چنان که گويي «من مي دانم و تو نمي داني» نه تنها وظيفه ي ما نيست، که حتي تجاوز به حق ديگران است.
البته گاهي در يک جامعه، آن قدر حيطه هاي حق و وظيفه و مرزهاي «حريم خصوصي» تعريف نشده و مبهم شده اند که افراد تجاوز به حريم ديگران را وظيفه ي خود مي دانند!