سبب نجات
در تفسیر روح البیان آمده است:
در خراسان، شیخ احمد حربی، همسایه گبری به نام بهرام داشت که به واسطه مذهبشان، رفت و آمدی با هم نداشتند. برای شیخ گفتند که همسایه او همه داراییاش را به کسی داد که با آن تجارت کند؛ ولی خبر آوردهاند که سرمایهاش را در راه، دزد برده است.
شیخ و چند نفر برای دلجویی به خانه بهرام رفتند. او در فکر تهیه وسایل پذیرایی برآمد که شیخ به او فرمود: ما آمدهایم که به تو تسلیت بگوییم؛ چون شنیدهایم سرمایهات از دست رفته است.
بهرام گبر گفت: کدام مصیبت؟ خدا سه نعمت بزرگ به من داده است که شما باید برای آن به من تبریک بگویید.
اول: خدای عالم، به من عزت نفس داده که دزدی نکردم، مال کسی را نبردم؛ بلکه دزد، مال مرا برده است.
دوم: تمام آنچه که خدا به من داده بود، همهاش از بین نرفته و هنوز خانهام باقی است.
سوم: مصیبت، به مالم خورده نه به دینم.
شیخ گفت: این حرفهایی که تو میزنی حقیقت اسلام است، حیف نیست آتش را بپرستی؟
چند سؤالی بین آنها، رد و بدل شد و در همان مجلس، بهرام، مسلمان شد.
ایمان، ج 2، ص 133
امام على عليه السلام: التَّثَبُّتُ رَأسُ العَقلِ، وَالحِدَّةُ رَأسُ الحُمقِ؛
درنگ در كارها، اوج خردمندى است و تندى، اوج حماقت است
كنزالفوائد ج1 ص199
اگر جای دانه هايت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای…
پس خير را بکار
بالاي هر زمينی…
و زير هر آسمانی…
براي هر کسی…
تو نميداني کی و کجا آن را خواهی يافت!!
که کار نيک هر جا که کاشته شود به بار می نشيند
امام علی عليه السلام :
خوشا به حال آن كه به بندگان خدا نيكی كند و براي آخرت خود زاد و توشه برگيرد
غررالحكم و دررالكلم ، ح ۵۹۵۵ .
مرد مسیحی
امام پنجم، محمد بن علی بن الحسین (علیهالسلام) لقبش باقر است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت، باقرالعلوم، یعنی شکافنده دانشها میگفتند.
مردی مسیحی، به صورت مسخره، کلمه باقر را به کلمه بقر تغییر داد و به آن حضرت گفت: انت بقر؛ تو گاو هستی!
امام، بدون آنکه از خود ناراحتی نشان دهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: نه، من بقر نیستم من باقر هستم.
مسیحی گفت: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.
امام فرمود: شغلش این بود و شغل، عار و ننگ محسوب نمیشود. مسیحی گفت: مادرت سیاه و بیشرم و بدزبان بود!
امام فرمود: اگر این نسبتها که به مادرم میدهی راست است، خداوند او را بیامرزد و از گناهانش بگذرد و اگر دروغ است، خداوند از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی!
مشاهده این همه حلم، از مردی که قادر بود، همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نمود و او را به سوی اسلام کشاند و مرد مسیحی، با دیدن چنین برخوردی مسلمان شد
داستان راستان، ج 1، ص 22
یکی از بسیجیان اول انقلاب تعریف می کرد:
اوایل انقلاب بود، خبر دار شدم که یکی از شخصیت های برجسته کمونیست ها که جایگاه والایی در بین جریان چپ داشت، به باغی از باغهای سر سبز کرج آمده، آن روزها نوجوان ۱۷ ساله ای بودم، اسلحه ای برداشته و به سراغ او رفتم، بازداشتش کرده و به مکان خلوتی بردم، مانند یک متهم جلوی خود نشاندم و ژستی گرفته و گفتم: ای کافر مزدور تو متهمی و باید از خودت دفاع کنی!
آیا تو می گویی خدا نیست؟!!
گفت: بله من می گویم خدا نیست!
گفتم به چه دلیل خدا نیست؟!
کلی توضیح داد و استدلال کرد که من برخی از آنها را اصلا نفهمیدم، بعد از تمام شدن حرفهایش هاج و ماج مانده بودم چه بگویم!
به ناگاه گفتم ،خوب خدا را شکر که خیالم را راحت کردی، راستش من با تو خصومت شخصی دارم از دیدنت حالم به هم می خورد، قصد داشتم امروز سر به نیستت کنم ولی می ترسیدم، خدایی باشد و فردای قیامت یقه من را بگیرد، الان که خیالم را راحت کردی حسابت را می رسم و بعد چند چَک و لگد نثارش کردم!
در حال کتک خوردن ناگهان فریاد زد، نزن نزن تو را به خدا، خدا هست!!
گفتم حالا بگو، به چه دلیل خدا هست؟!
باز کلی استدلال کرد که اصلا نمی شود خدا نباشد!
بعد از تمام شدن حرفهایش گفتم؛ عوضی! چرا می گفتی خدا نیست؟
گفت برادر من! عزیز من! پسر من!
فعلاً نون ما اینطوری در میاد که بگیم خدا نیست، اگر شرایط عوض شود، ثابت می کنیم که خدا هست، دعوایی نداریم که!
حالا این حکایت یکی از دوستان سابق است که تلاش کرد از طریق مخالفت با محصولات تراریخته، نقش لیدر را در این جریانَ فرهنگیَ آتش به اختیار، پیدا کند و چون موفق نشد، در یک گردش ۱۸۰ درجه ای خود را سینه چاک لابی تراریخته پرستان قرار داده تا شاید بتواند در سازمان محیط زیست، سِمتی برای خود دست و پا کند!
از قدیم اینطور بوده که برخی از اظهار نظر های علمی مدلل به ادله است و برخی معلل به علل! علت هایی مانند نان و نام، انسان های بسیاری را وادار به توبه سیاسی کرده و خواهد کرد!