این قدر نماز شب نخوانید!
جدی جدی، مانع نماز شب، تهجد و شب زنده داری بچه ها می شد.
تا جایی که می توانست، سعی می کرد نگذارد کسی نماز شب بخواند.
گاهی آفتابه آب هایی که آن ها از سرشب پر می کردند و پشت سنگر مخفی می کردند، خالی می کرد.
اگر قبل از اذان صبح بیدار می شد، پتو را از روی سر بچه ها که در حال نماز بودند، می کشید….
خلاصه هر کاری از دستش می آمد کوتاهی نمی کرد.
با این وصف، یک وقت بلند می شد، می دید ای دل غافل! حسینیه پر است از نماز شب خوان ها!!
آن وقت بود که خیلی جدی می ایستاد و داد و بیداد می کرد که:
❗️ ای بدبخت ها! چه قدر بگویم نماز شب نخوانید.
اسلام والله به شما احتیاج دارد. فردا اگر شهید بشوید، کی می خواهد اسلحه هایتان را از روی زمین بردارد؟
چرا بی خودی با خواندن نماز و التماس شهادت،خودتان را به کشتن می دهید؟!!
بچه ها هم بی اختیار لبخندی بر لبانشان می نشست و صفای محفل می شد….
منبع :کتاب فرهنگ جبهه
(شوخی طبعی ها)جلد 2، صفحه:160