ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي
نرم جز به همان ره كه توام راه نمايي
همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايي
تو حكيمي تو عظيمي تو كريمي تو رحيمي
تو نماينده ي فضلي تو سزاوار ثنايي
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي
نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نيايي
همه عزّي و جلالي همه علمي و يقيني
همه نوري و سروري همه جودي و جزايي
همه غيبي تو بداني ، همه عيبي تو بپوشي
همه بيشي تو بكاهي همه كمّي تو فزايي
لب و دندان سنايي همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزخ بوَدش روي رهايي
سنايي غزنوي
شب جمعه است…هوایت نکنم می میرم
یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم
ناله و شکوه حرام است بر عشاق ولی
از فراق تو شکایت نکنم می میرم
سجده بر خاک شما سیره ی هر معصومی است
سجده بر تربت پایت نکنم می میرم
دوریت درد من و نام تو درمان من است
تا خود صبح صدایت نکنم می میرم
به دعا کردن تو نوکر این خانه شدم
هر سحر، شکرِ دعایت نکنم می میرم
“وضع من را به خــــدا روضـه ی تــــو سامان داد
من اگــــر گـــــریه برایـــت نکنــــم می میرم”
جان ناقابل من کاش فدای تو شود
اگر این جان به فدایت نکنم… می میرم!
شعرهایم همگی درد فراق است… ببخش
صحبت از کرب و بلایت نکنم می میرم
شاعر : محمد جواد شیرازی
من که سربار توام،یار تو آقا نشدم
گره کور ظهورم به تو شیدا نشدم
بی ادب هستم و در محضرتان اثم کنم
بد به احوال دلم، عبد تو مولا نشدم
پشت در ناله زد و گفت بیا یا مهدی
من خجالت زده ی حضرت زهرا نشدم
پدری کردی و من ناخلفی ها کردم
پسر خوب تو ای حضرت بابا نشدم
عمر من سرشد و ایام جوانی طی شد
بیخیال خوشی فانی دنیا نشدم
خاک عالم به سرم،علت غم های توام
شرمسار نگه و دیده ی مولا نشدم
هر سحر بین قنوتت تو دعایم کردی
از سر لطف شما بوده که رسوا نشدم
صبح من شب شد و در فکر گناهی دیگر
یک دم از عمر خودم تشنه دریا نشدم
امر کردی که دعا کن تو برای فرجم
بی جهت گشتم و در لشکر آقا نشدم
قلم عفو کشیدی به گناهان بزرگ
شرمسارم که همان نوکر زیبا نشدم
آمدم درد بگویم ، که شفایی بدهی
به سگ کوی خودت نان ونوایی بدهی
تشنه ام،بی کسم و درد بزرگی دارم
آمدم بر دل و جانم تو صفایی بدهی
حال و احوال دلم پر شده از بیماری
آمدم پیش شما تا که دوایی بدهی
قلبم از زنگ گناهان شده تاریک و سیاه
ز سر جود و کرم،شور و جلایی بدهی
خجلم شهرت من(عبد کریم)است ولی
تو کریمی به گدایت سر و پایی بدهی
به سگ بی سر و پای سر کویت رحمی
که عنایت کنی و عشق و وفایی بدهی
شاعر:ناشناس