من که سربار توام،یار تو آقا نشدم
گره کور ظهورم به تو شیدا نشدم
بی ادب هستم و در محضرتان اثم کنم
بد به احوال دلم، عبد تو مولا نشدم
پشت در ناله زد و گفت بیا یا مهدی
من خجالت زده ی حضرت زهرا نشدم
پدری کردی و من ناخلفی ها کردم
پسر خوب تو ای حضرت بابا نشدم
عمر من سرشد و ایام جوانی طی شد
بیخیال خوشی فانی دنیا نشدم
خاک عالم به سرم،علت غم های توام
شرمسار نگه و دیده ی مولا نشدم
هر سحر بین قنوتت تو دعایم کردی
از سر لطف شما بوده که رسوا نشدم
صبح من شب شد و در فکر گناهی دیگر
یک دم از عمر خودم تشنه دریا نشدم
امر کردی که دعا کن تو برای فرجم
بی جهت گشتم و در لشکر آقا نشدم
قلم عفو کشیدی به گناهان بزرگ
شرمسارم که همان نوکر زیبا نشدم
آمدم درد بگویم ، که شفایی بدهی
به سگ کوی خودت نان ونوایی بدهی
تشنه ام،بی کسم و درد بزرگی دارم
آمدم بر دل و جانم تو صفایی بدهی
حال و احوال دلم پر شده از بیماری
آمدم پیش شما تا که دوایی بدهی
قلبم از زنگ گناهان شده تاریک و سیاه
ز سر جود و کرم،شور و جلایی بدهی
خجلم شهرت من(عبد کریم)است ولی
تو کریمی به گدایت سر و پایی بدهی
به سگ بی سر و پای سر کویت رحمی
که عنایت کنی و عشق و وفایی بدهی
شاعر:ناشناس