امام باقر(ع) - شهادت
بالِ کبوترهایِ صحنت خاک دارد
مادر برایت روضه در افلاک دارد
ای روضه خوانِ کربلا قلبِ تو مثل…
جسمِ شهیدِ تشنه صدها چاک دارد
آرام تر روضه برایِ او بخـوانید
از کوفه و شامِ بلایِ او بخوانید
از دستهایِ بسته و پایِ برهنه…
از گریه هایِ بی صدایِ او بخوانید
#حسین_ایمانی
#امام_باقر_ع_شهادت
شهادت امام باقر (ع)
♦️▪️♦️
▪️تسلیت صاحب شیعه که غمی دیگر شد
▪️برگ مژگان ملائک ز سرشکش تر شد
▪️بسکه بر ساقهی گل ریخت عدو زهر جفا
▪️پنجمین گل ز گلستان علی پرپر شد
♦️ #شهادت امام باقر(ع) تسلیت باد
دختر که باشی گیسوانت رود جاریست
قلب درون سینه ات هم یک قناریست
دختر که باشی دست تو یعنی نوازش
دختر که باشی شانه هایت، استواریست
دختر که باشی گاه میخندی و گاهی
آب و هوای چشمهات ابری بهاریست
دختر که باشی خنده بر لب داری اما
پشتش کمی اشک و شکایت گهگداریست
دختر پر از شور است شیرین است دختر
دختر همیشه آن کسی که دوست داریست
دختر تمام سهمش از دنیا، زمین، عشق
دل بیقراری بیقراری بیقراریست
میجنگد و میگرید و میمیرد آرام
دختر شهید عشقهای انتحاری ست
خالق برای زینت عرش افریدَش
دختر میان آفرینش شاهکاریست
آیینه نام چشمهای دختران است
دختر که باشی طعم لبخندت اناریست
#دلنوشته_های_یک_طلبه
عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم
ما شیع ایم و امت شیخ الائمه ایم
سرشار از محبت شیخ الائمه ایم
ریزه خور کرامت شیخ الائمه ایم
ما را ولاش سینه زن و بی قرار کرد
بر کشتی نجات حسینی سوار کرد
آقا اگر نبود که آدم نمی شدیم
از دودمان بانوی عالم نمیشدیم
این گونه بی قرار محرم نمی شدیم
دیوانه علامت و پرچم نمی شدیم
او عمر خود گذاشت که عاشق ترین شدیم
خواندیم قال صادق و روضه نشین شدیم
امشب دلم گرفته برای بقیع او
خون گریه می کنم به هوای بقیع او
جان مرا گرفته عزای بقیع او
امشب به یاد حال و هوای بقیع او
در مجلس مصیبت او گریه می کنیم
با فاطمه به غربت او گریه می کنیم
هم ماجرای آن در و دیوار زنده شد
هم ماجرای آتش و مسمار زنده شد
هم بی کسی حیدر کرار زنده شد
هم کینه مغیره و اشرار زنده شد
ابن ربیع مثل مغیره است ، بی حیاست
کارش همیشه طعنه و آزار و ناسزاست
ظالم ، شکست حرمت بیت الحرام را
لج کرد و برد پای پیاده امام را
آن مرد سالخورده ی والا مقام را
شاه بزرگ زاده با احترام را
او روی اسب و پای پیاده امام دین
در کوچه ها دوباره علی می خورد زمین
واویلتا به کوچه کشیده است ماجراش
خاکی شبیه چادر زهراست جامه هاش
این حلقه های اشک، گرفته ره نگاش
افتاده است لرزه چرا بین دست و پاش
پای پیاده ناله زند ، یاد عمه هاش
این پیرمرد شهر مدینه است کربلاش
شکر خدا که شهر مدینه سنان نداشت
خولی و زجر و حرمله و ساربان نداشت
سیلی برای دختر شیرین زبان نداشت
بزم شراب داشت ولی خیزران نداشت
شکر خدا که در جگرش نیزه ها نرفت
بعد از شهادتش بدنش زیر پا نرفت
محمد حسین رحیمیان