ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﻘﺪﺱ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ
ﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ …!
ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻳﺪ !؟
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﻌﺎﺑﺪ ﻭ ﻣﺴﺎﺟﺪ مقدس ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺍﺭﻧﺪ
و فاﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﻳﻌﻨﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻤﯽ ﮐﻪ ﺣﻖّ ﻣﺴﻠّﻢ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻣﺘﺮ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻓﮑﺮ ، ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺷﻮﺩ
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻫﺮﻃﻮﺭﮐﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺳﺮﮎ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻳﺎ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻛﻨﻴﻢ
ﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﺎﻥ…
#دكتر_حلت
ايمان بر چهار پايه استوار است:
✅ صبر
✅ يقين
✅ عدل
✅ جهاد
صبر نيز بر چهار پايه قرار دارد:
? شوق
? هراس
? زهد
? انتظار.
⬅️ آن كس كه اشتياق بهشت دارد، شهوتهايش كاستي گيرد
⬅️ و آن كس كه از آتش جهنم مي ترسد، از حرام دوري مي گزيند
⬅️ و آن كس كه كه در دنيا زهد مي ورزد، مصيبتها را ساده پندارد
⬅️ و آن كس كه مرگ را انتظار مي كشد در نيكيها شتاب مي كند.
يقين نيز بر چهار پايه استوار است:
? بينش زيركانه
? دريافت حكيمانه واقعيتها
? پند گرفتن از حوادث روزگار
? و پيمودن راه درست پيشينيان
⬅️ پس آن كس كه هوشمندانه به واقعيتها نگريست، حكمت را آشكارا بيند
⬅️ و آنكه حكمت را آشكارا ديد، عبرت آموزي را شناسد
⬅️ و آنكه عبرت آموزي شناخت گويا چنان است كه با گذشتگان مي زيسته است.
عدل نيز بر چهار پايه برقرار است
? فكري ژرف انديش
? دانشي عميق و به حقيقت رسيده
? نيكو داوري كردن
? استوار بودن در شكيبايي.
⬅️ پس كسي كه درست انديشيد به ژرفاي دانش رسيده
⬅️ و آن كس كه به حقيقت دانش رسد، از چشمه زلال شريعت نوشد
⬅️ و كسي كه شكيبا باشد در كارش زياده روي نكرده با نيكنامي در ميان مردم زندگي خواهد كرد.
جهاد نيز بر چهار پايه استوار است:
? امر به معروف
? نهي از منكر
? راستگويي در هر حال
? و دشمني با فاسقان
⬅️ پس هر كس به معروف امر كرد، پشتوانه نيرومند مومنان است
⬅️ و آن كس كه از زشتي ها نهي كرد، بيني منافقان را به خاك ماليد
⬅️ و آن كس كه در ميدان نبرد صادقانه پايداري كند حقي را كه بر گردن او بوده ادا كرده است
⬅️ و كسي كه با فاسقان دشمني كند و براي خدا خشم گيرد، خدا هم براي او خشم آورد، و روز قيامت او را خشنود سازد.
نهج البلاغه، حکمت 31
?
شیطان به رسول خدا ص گفت :
من طاقت دیدن شش خصلت را در انسانها ندارم …
1… وقتی به هم میرسند سلام میکنند .
2… با هم مصافحه ” رو بوسی ” میکنند .
3… برای هر کاری انشاالله می گویند .
4… از گناه استغفار می کنند .
5… ابتدای شروع هر کاری بسم الله می گویند .
6… تا نام حضرت محمد ص را میشنوند صلوات میفرستند .
از امام علی (ع)پرسیدند
واجب و واجبتر چیست؟
نزدیك و نزدیكتر كدامند؟
عجیب و عجیبتر چیست؟
سخت و سخت تر چیست؟
فرمودند :
واجب اطاعت از الله و واجبتر از آن ترك گناه است.
نزدیك قیامت و نزدیكتر از آن مرگ است.
عجیب دنیا وعجیبتر ازآن محبت دنیاست.
سخت قبر است وسخت تر از آن دست خالی رفتن به قبر است.
شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضي حائري قدس سرّه، برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازي که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم،. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگي دنيايي چه خبر است؟!
پرسيدم: آقاي حائري، اوضاعتان چطور است؟ آقاي حائري که راضي و خوشحال به نظر ميآمد، رفت توي فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهاي دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن… وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايي نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود.بياباني بود برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه ميکشيد و مانع از آن ميشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد. بدجوري احساس بيکسي غربت کردم: - خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسي را ندارم….
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايي از پشت سرم شدم. صدايي دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقي دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوري را ديدم که از آن بالا بالاهاي دور دست به سوي من ميآمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور. نوري چشم نواز آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقاي حائري! ترسيدي؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند.
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهي سرشار از عطوفت، مهرباني و قدرشناسي به من مينگريستند فرمودند: - من علي بن موسي
الرّضا(ع) هستم. آقاي حائري! شما 38 مرتبه به زيارت من آمديد من هم 38 مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود
37 بار ديگر هم خواهم آمد.(1)
1- ناقل آيتالله العظمي سيدشهابالدين مرعشي نجفي(ره)