شک
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است.
شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یك دزد راه میرود و مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ میكند.
آنقدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند.
اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود.
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میكند.
«همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم ببینیم»
بعد از رحلت پيامبر اکرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم، بلال ديگر اذان نگفت: تا اينكه روزى حضرت زهرا سلام اللَّه عليها فرمود:
من ميل دارم صداى اذان بلال را بشنوم.
پس بلال را حاضر كردند و او مشغول اذان گفتن شد. بلال گفت: «اللَّه اكبر».
حضرت زهرا سلام اللَّه عليها به ياد پدرش افتاد و شروع به گريستن كرد. چون بلال گفت:
«اشهد ان محمدا رسول اللَّه» حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها فرياد بلندى كشيد و بيهوش شد.
اطرافيان فرياد زدند: اى بلال! دست از اذان گفتن بردار كه دختر رسول اللَّه از دنيا رفت.
پس از لحظاتى چند، حضرت زهرا سلام اللَّه عليها به هوش آمد و به بلال فرمود: ادامه بده.
بلال گفت: مرا معاف دار، اى دخت رسول اللَّه! چون مى ترسم با صداى اذان من، روح از تن مباركت بيرون رود. پس آن حضرت بلال را معاف كرد- و آن اذان ناتمام ماند.
من لایحضره الفقیه؛ حديث ۹۰۷، ج ۱، ص ۲۹۷
معلم پای تخته نوشت یک با یک برابر است….
یکی از دانش آموز ها بلند شد و گفت:
آقا اجازه یک با یک برابر نیست…
معلم که بهش بر خورده بود گفت:
بیا پای تخته ثابت کن یک با یک برابر نیست… اگه ثابت نکنی پیش بچه ها به فلک میبندمت….
دانش آموزبا پای لرزون رفت پای تخته و گفت:
آقا من هشت سالمه علی هم هشت سالشه…. شب وقتی پدر علی میاد خونه با علی بازی میکنه اما پدر من شبها هر شب من و کتک میزنه….
چرا علی بعد از اینکه از مدرسه میره خونه میره تو کوچه بازی میکنه اما من بعد از مدرسه باید برم ترازومو بر دارم برم رو پل کار کنم….
محسن مثل من 8سالشه چرا از خونه محسن همیشه بوی برنج میاد اما ما همیشه شب ها گرسنه میخوابیم….
شایان مثل من 8سالشه چرا اون هر 3ماه یک بار کفش میخره و اما من 3سال یه کفش و میپوشم…
حمید مثل من 8سالشه چرا همیشه بعد از مدرسه با مادرش میرن پارک اما من باید برم پاهای مادر مریضم و ماساژ بدم و…
معلم اشکهاش و پاک کرد و رفت پای تخته و تخته رو پاک کردو نوشت…
یک با یک برابر نیست
حضرت فاطمه (س) همراه پدر و مادر، محاصره اقتصادی شعب ابوطالب را تحمل کردند. در آن زمان ایشان حدود چهار سال داشتند. خاطرات و سختی های شعب ، سال ها در میان مسلمانان دهان به دهان نقل می شد.
بالاخره محاصره اقتصادی و سیاسی نظامی در شعب به اتمام رسید، ولی ناگاه کشتی زندگی حضرت فاطمه (س) دوباره در کودکی دچار طوفان شد ، این بار مادری بسیار مهربان با فاطمه کوچک وداع کرد و از دنیا رفت، در حقیقت در میان شهری پر از مشرک و مردمی که بر سر پدرش خاکروبه می ریختند، فرزند را تنها گذاشت و اورا به خدا سپرد !!!
اینک فاطمه می بیند گاه مشرکین مکه به پدرش ناسزا مى گویند. زمانی پدر از دست ظلم آن ها خون آلود به خانه می آید و دردناک تر آنکه در خانه هم با صورت پژمرده دختر عزيری روبرو مى شود كه آثار اشک در فراق مادر در چهره اش نمایان است.
این کودک با گرفتاری های ریز و درشت، هر روز بزرگ و بزرگتر می شود تا زمانی که با کوله باری انباشته از هجرت و صبر و شکیبایی، توفیق پیدا می کند تا همسر انقلابی ترین مرد دوران خود شود و فرزندان شجاع و انقلابی را تربیت نماید، که برای همیشه در تاریخ الگو ی انقلابیون باشند. درسهای از تاریخ اسلام/ سیدمحمد حسین مرکبی