" چه آدمـے بـود این #ابراهیــم"
#چلـــو_ڪبـــاب
دوره جوانے ابـراهیـم بود. در بازار ڪار میڪرد ابـراهیـم هفته ای یڪبار ما را در چلوڪبابے محل دعوت مےڪرد چند هفتہ گذشت. یڪبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب ڪرد همه از او تشکر ڪردیم هفتہ بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حـساب ڪرد و همینطور هفتہ های بعد…
ابـراهیم شـهید شد یڪروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوڪباب شد. مصطفی گفت: یادتان مےآید ڪہ ابـراهیـم گفت مصطفی امروز پـول غذا را میدهد؟ آن روز هم پ ول را ابـراهیـم داد. اما براے اینڪه من خـجالت نڪشم…
سعید با تـعجب گفت: من هم همینطور… و بقیه هم همین را گفتند آن روز فهمیدیم در تـمام مدتے ڪه ما با ابراهیم چلوڪباب مےخوردیم تـمام پول غـذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالے ضعیف بودیم؛ اما این ڪار را ڪرد ڪه ما هم از غذاے خوب لذت ببریم.
” چه آدمـے بـود این #ابراهیــم”