یک جرعه باشهید
هدف که مشخص باشد،
دشمن که شناسایی شده باشد
دیگر مشکلی نیست و باید هدفگیری کرد
یک روز با سلاح نظامی…
روز دیگر با سلاح فرهنگی….
شهید محمودرضا بیضایی
انسانها در آرزو و درخواست از خداوند، گوناگوناند. همّت و آرزوى برخى از آدمیان در همین دنیاى زودگذر و ناچیز خلاصه مى شود. آنها جز دنیا نمى خواهند و جز براى دنیا، در چیز دیگرى سعى و تلاش نمى کنند. به فرموده زیباى حضرت على(ع): «همانا #دنیا نهایت دیدگاه کسى است که دیده اش کور است، و از دیدنِ جز دنیا مهجور. و آنکه بیناست، نگاهش از دنیا بگذرد و بداند در پَس آن، خانه [ #آخرت ] است. پس بینا از دنیا رخت بردارد و نابینا رخت خویش در آن گذارد. بینا از دنیا توشه گیرد و نابینا براى دنیا توشه فراهم آرد.»
و امّا گروه دوم از آدمیان، کسانى هستند که همّت خویش را فراتر از جهان مادى قرار داده اند، و اگر هم براى دنیاى خویش تکاپو دارند، به انگیزة توشه برداشتن براى جهان دیگر، حفظ آبرو و مانند آن است. آنها دنیا را محلّ گذر و پل رسیدن به جهان دیگر مى دانند و تمام تلاش خود را بکار مى گیرند تا در جهان دیگر رستگار شده، در بهشت ابدى پروردگار جاى گیرند.
سرانجام، اندکى از آدمیان نیز هستند که نه تنها از دام جاذبه هاى فریبنده دنیوى رها مى شوند؛ بلکه از نعمتهاى انبوه بهشت نیز مى گذرند و از خداوند، تنها دیدار جمال او را مى طلبند و به جاى بهشت، بهشت آفرین را تمنّا مى کنند، همانگونه که سعدى شیرازى سروده است:
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنّا
حلوا به کسى ده که محبّت نچشیدست.
در ضمن حکایتى، درباره حضرت فاطمه(س) چنین مى خوانیم: «روزى پیامبر اسلام(ص) از دخترش زهرا(س) پرسید: دخترم! چه درخواست و حاجتى دارى؟ هم اکنون فرشته وحى در کنار من است و از طرف خدا پیام آورده است که هر چه بخواهى، تحقق مى پذیرد. حضرت فاطمه(س) پاسخ داد: «لذتى که از خدمت حضرت حق مى برم، مرا از هر خواهشى باز داشته است. حاجتى جز این ندارم که پیوسته ناظر جمال زیبا و والاى خداوند باشم.»
مـنابع
نهج الحياة، ص91.
نهج البلاغه، خطبه ۱۳۳
سید حمید و حاج همت سوار بر موتور شدند و من پشت سرشان بودم فاصلهمان یکی دو متر میشد سنگر پایین جاده بود و برای رفتن روی پد وسط باید از پایین پد می رفتیم. روی جاده این کار باعث میشد سرعت موتور کم شود کار هرروزمان بود عراقیها روی آن نقطه دید کامل داشتند تانکی آنجا بود که هروقت ماشینی یا موتوری بالا و پایین میشد گلولهاش را شلیک میکرد. آن روز موتور حاجی رفت روی پد من هم پشت سرش رفتم. طبق معمول گلولهی توپ شلیک نشد اما یک حسی به من میگفت:«گلوله شلیک میشود حاج همت را صدا زدم و گفتم:«حاجی! این جا را پر گاز تر برو» گلوله همان لحظه منفجر شد.و دود غلیظی آمد بین من و موتور حاج همت صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم و نفهمم چه اتفاقی افتاده رسیدم روی پد وسط چشمم به موتوری افتاد که سمت چپ جاده افتاده بود دو جنازه هم روی زمین افتاده بودند.
آرام رفتم سمتشان اولین نفر را برگردانم دیدم تمام بدنش سالم است. فقط سر ندارد. و دست چپ موج صورتش را برده بود. اصلاً شناخته نمیشد. عرق سردی روی پیشانیام نشست. دویدم سراغ نفر دوم سید حمید بود همیشه میشد از لباس سادهاش او را شناخت.
یاد چهرهشان افتادم دیدم هردوشان یک نقطه مشترک داشتند آن همچشمهای زیبایشان بود. خدا همیشه گفته هرکسی را دوست داشته باشد بهترین چیزش را میگیرد و چه چیزی بهتر از این چشمها. بالاخره ابراهیم همت نیز از میان خاکیان رخت بربست و به ارزویش رسید
منبع:کتاب به مجنون گفتم زنده بمان صفحه 237
راوی:مهدی شفازند
در منتخب است که:
در مدینه زنی بود بد عمل.
همسایه ای داشت که مواظب بود در عزاداری سید مظلومان.
روزی مردانی چند در خانه همسایه تعزیه داری می کردند و مرثیه می خواندند و گریه می کردند.
صاحب خانه امر نموده بود که طعامی برای اهل تعزیه مهیا نمایند.
زن زانیه به جهت اخذ آتش داخل خانه همسایه شد؛ دید که آتش خاموش شده. پس آن زن ساعت طویلی بر آن دمید تا آنکه آزرده شد و اشک از چشمش جاری شد.
چون آتش روشن گردید، قلیلی از آتش برداشته و به خانه خود مراجعت نمود و ساعتی از روز به خواب رفت.
در خواب دید که قیامت بر پا شده و او را به زنجیرهای آتشین بسته و می کشند ملائکه غلاظ و شداد به سوی جهنم؛ و می گویند که حق تعالی بر تو غضب فرموده است که بیندازیم تو را در قعر جهنم. و آن زن فاحشه هر چند که طلب اعانت نمود کسی به فریاد او نرسید و طلب پناه کرد کسی او را پناه نداد.
آن زن گوید که چون مرا در کنار جهنم کشیدند، دیدم مردی را که آمد و صیحه زد به زبانیه (شعله) جهنم که فرمود: خَلّوها؛ یعنی واگذارید او را.
دیدم زبانیه را که عرض کردند: یابن رسول الله! به چه سبب او را واگذاریم؟
آن حضرت فرمود: این زن امروز وارد (شد) بر قومی که عزای مرا بر پا نموده بودند و آتش طعام ایشان خاموش شده بود؛ این زن آن آتش را روشن کرد.
پس زبانیه عرض کردند: کرامتیست از برای تو ای فرزند شفاعت کننده.
آن زن می گوید که عرض کردم به آن بزرگوار که تو کیستی که حق تعالی منت گذاشت بر من به سبب تو؟
قال: انا حسین بن علی علیه السلام.
گوید آن زن که من از خواب بیدار شدم و رفتم به سوی مجلس تعزیه خانه همسایه و قبل از اینکه مردم متفرق شوند، خواب خود را به ایشان نقل کردم.
همه آنها تعجب نمود(ند) و صداهای خود را به گریه و فغان بلند نمودند و من از افعال زشت و قبیح خود توبه نمودم.
منبع
شعشعة الحسینی صفحه ۱۳
پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
مَنْ اكثَرَ الاستغفارُ جَعَل اللهُ لَهُ من كلِّ همٍّ فَرَجاً وَ مِنْ كلِّ ضيقٍ مَخرَجاً و رزقُهُ من حيثُ لا يحتسِبُ؛
هر كس فراوان استغفار نمايد خداوند او را از هر غم و غصه اي رهائي مي بخشد و در هر تنگنائي راهي را به سويش مي گشايد و به او از جائي كه گمان نمي كند رزق و روزي مي دهد.
بحارالانوار، ج 93، ص 284