یک جرعه باشهید
هدف که مشخص باشد،
دشمن که شناسایی شده باشد
دیگر مشکلی نیست و باید هدفگیری کرد
یک روز با سلاح نظامی…
روز دیگر با سلاح فرهنگی….
شهید محمودرضا بیضایی
ویرانه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که هرجمعه به شوقت
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
شاعر:*علی اکبر لطیفیان*
بعضی مواقع فقط خودمان را میبینیم و دیگران را به حساب نمی آوریم اما زمانیکه درکارمان گیری بوجود آمد یادی از بقیه میکنیم
چه خوب بود همیشه به فکر هم باشیم نه تنها برای حل مشکلاتمان
خدای من امشب خیلی دلم هوای حرم امام رضا (ع) را کرده است شب جمعه و به یاد صحن وسرای آقایم اشک در چشمانم جاری میشود و السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفا یا انیس النفوس ویا الشمس الشموس بر زبانم جاری میشود .
ای کاش به زودی زائرت شوم آقای من….
مرتضی رزاقی معلمی است که به همراه نیروهای استان همدان به جبهه دفاع از حرم پیوست. و در این ماموریت به نشان جانبازی مفتخر شد. مرتضی سخت کوش و پرتلاش است و همیشه در فکر خدمت به جامعه. او حالا هم مشغول به کار فرهنگیه و بهترین راه رو برای این کار انتخاب کرده، یعنی آموزش در سطح نوجوانان. که در این بخش موفق هم بوده. حالا هم در انتخابات شورای شهر فامنین و ماماهان رای بالایی آورده و تونسته به این منصب راه پیدا کنه. ما هم تلاش کردیم گپ و گفتی با ایشون داشته باشیم و راجع به اتفاقاتی که در این ماموریت براشون افتاد صحبت کنیم.
سلام لطفا خودتون رو معرفی کنید و از نحوه ورودتون به بسیج بگید.
سلام من مرتضی رزاقی متولد سال 1366در ماماهان هستم. در یک خانواده متوسط و مذهبی ومعتقد به دنیا آمدم. پدرم قبل از انقلاب فعالیتهای خود را در زمینه سازی انقلاب شروع کرده بود و در دوران دفاع مقدس در جبهه ها و سپاه پاسداران خدمت میکرد و پس از خاتمه جنگ و التهابات از سپاه خارج شده و به کشاورزی مشغول شد. سال 74 یا 75 بود که به همراه پدرم وارد پایگاه بسیج شدم. فعالیت های بسیج برایم بسیار جذاب بود. سال 81 به عنوان شورای پایگاه و پس از آن چندین سال به عنوان شورای حوزه مقاومت سیدالشهدا مشغول بودم. سال 87 یا 88 بود که گردان امام حسین(ع) تشکیل شد. از آنجایی که تاکید مقام معظم رهبری بر آن بود که در هر شهر گردان های جهادی وجود داشته باشد که آموزشهایی به روز و کاربردی ارائه کنند، به پیروی از رهبرم وارد این گردان شدم که مسئولیت فرماندهی دسته به من داده شد.
چطور شد که تصمیم گرفتید در این ماموریت شرکت کنید؟