روایت نموده اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند حضرت فرمودند: عجله نکنید.
اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید ؟ حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد، گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟
حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند بسم الله الرحمن الرحیم را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد.
برگرفته از هزار و یک حکایت قرآنی، محمد حسین محمدی، حکایت 7 به نقل از: تفسیر متهج الصادقین /32.
موشی در خانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.!!!
دیری نگذشت تا اینکه مار در تله افتاد و هنگامی که زن خانه خواست مار را بکشد مار زن را گزید، از مرغ برایش سوپ درست کردند، گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدن و زن بعد چند روز فوت كرد و گاو را برای مراسم ترحیم کشتند.
و تمام این مدت موش در سوراخ دیوار مینگریست و میگریست!
چرا همیشه میگویید به ما ربطی نداره….
مطمئن باشید در آینده نه چندان دور ربط پیدا میکنید به هر چیزی که در دور و برمان اتفاق می افتد…
ﮐﻔﺸﯽ که ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻓﺮﺩﯼ ﺩﯾﮕﺮﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ.
ﻫﯿﭻ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﻟﻌﻤﻞ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽﮐﺮﺩﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ
ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ.
مواظـــب باشـــ !!
ڪسے کہ سر نماز حواسش جمع نباشددر زندگے نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد…
شهیدسید مرتضی آوینی
گنجشک از باران پرسيد: كارِ تو چيست؟!
باران با لطافت جواب داد : ” تلنگر زدن به انسان هايی كه آسمان خدا را از ياد برده اند “
« گاهي بايد كركره زندگي را پايين بكشيم و با خود خلوت كنيم و به پيرامونمان با دقت بيشتری نگاه كنیم ، شايد چيزهایی را از ياد برده باشيم »