فراز از نامه ۵۳
سیمای کارگزاران
امیرمومنان نوشتند:
✨سپس در امور کارمندانت بیندیش و پس از آزمایش به کارشان گمار و با میل شخصی و بدون مشورت با دیگران ، آنان را بکارهای مختلف وادار نکن، زیرا نوعی ستمگری و خیانت است
✨کارگزاران دولتی را از میان مردمی با تجربه وحیا ،از خاندانی پاک و با تقوی، که در مسلمانی سابقه درخشانی دارند انتخاب کن.
زیرا اخلاق آنان گرامی تر و آبرویشان محفوظ تر ، و طمع ورزی شان کمتر ،و آینده نگری آنان بیشتر است.
?جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان نزد عمو رفت و گفت:
عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری .
?پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم.
?شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟
?گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد.
?به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
⁉️گفت: تو را با علی چکار است؟
گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
?گفت: تو حریف علی نمی شوی.
گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟
گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من.
گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.
?مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.
گفت: پس آماده باش.
⁉️جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.
?شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟
مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟
?گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ?ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم…
?مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر.
پرسید: مگر تو که هستی؟
?گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود…
?جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی…
?بدین گونه بود که “فتاح” شد “قنبر” غلام علی بن ابیطالب.
?بحارالانوار ج3 ص 211
علی نامی که در محله فعلی که مصلای همدان نام دارد و در گذشته به آن گنداب میگفتند زندگی می کرد! به همین دلیل او را علی گندابی صدا می کردند. علی گندابی چهره ای زیبا بهمراه چشمهای زاغ و موهای بور داشت که یک کلاه پشمی خیلی زیبایی هم سرش میکرد.
لات بود اما یکجور مرام و معرفت ته دلش بود،برای مثال یکروز که تو قهوه خانه نشسته بود و یک تازه عروس به او نگاه میکرد، به خودش گفت علی پس غیرت کجارفته که زن مردم به تو نگاه میکنه؟ بعد کلاهش را درآورد و بعد از ژولیده کردن موهاش از قهوه خونه بیرون رفت.
یک روز آقای شیخ حسنی که از روضه خوان های همدان بود، برای روضه خوانی به یک روستا رفته بود. او تعریف کرده که: رفتم روضه را خواندم آمدم بیام که دیر وقت بود و دروازه های شهر رو بسته بودند و هنگامیکه خواستم به روستا برگردم، یادم افتاد که فردا در نماز جمعه سخنرانی دارم و گفتم اگر بمونم از دست حیوان های درنده در امان نخواهم ماند. زمانیکه خواستم در بزنم، دیدم علی گندابی با رفقاش عرق خورده و داره اربده کشی میکنه. دیگه گفتم خدایا توکل به تو و در زدم که دیدم علی گندابی درو باز کرد، اربده می کشید و قمه دست داشت.
گوشه عبای منو گرفت و کشون کشون برد و گفت: آق شیخ حسن این موقع شب اینجا چیکار میکنی ؟ گفتم: رفته بودم یه چند شبی یه جایی روضه بخونم که گفت: بابا شما هم نوبرشو آوردید، هر 12 ماه سال هی روضه هی روضه. گفتم: علی فرق میکنه و امشب، شب اول محرمه اما تا این رو بهش گفتم علی عرق خورده قمه به دست جا خورد، بطوریکه سرش را به دروازه می زد با خودش می گفت: علی این همه گناه توی ماه محرمم گناه.
به شیخ حسن گفت شیخ به خدا تیکه تیکت میکنم اگه برام همینجا روضه نخونی که شیخ میگه: آخه حسن روضه منبر میخواد . روضه چایی میخواد، مستمع میخواد. گفت: من این حرفاحالیم نیست منبر میخوای باشه من خودم میشم منبرت. چهار دست و پا نشست تو خاک ها بشین رو شونه من روضه بخون، اومدم نشستم رو شونه های علی شروع کردم به روضه خوندن که علی گفت: آهای شیخ این تجهیزات رو بزار زمین منو معطل نکن صاف منو ببر سر خونه آقا ابولفضل عباس و بهش بگو آقا علیت اومده. من هم روضه رو شروع کردم: “ای اهل حرم پیر علمدار نیامد/ سقای حسین نیامد” دیدم یک دفعه دارم بالا و پایین میرم و دیدم علی گندابی از شدت گریه یک گوشه صورتش را گذاشته رو زمینو اشک میریزه.
روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟ رویت رو بکنی به سمت نجف امیر المومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم : آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با علی گندابی کار داریم که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده.
علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمی دید نماز نمیخوند، تاعلی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود .
میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا….
الگوی رهبر انقلاب برای نیروهای مؤمن و انقلابی در مواجهه با سه جبهه قاسطین، ناکثین و مارقین انقلاب
مثل عمار؛ مالک؛ سلمان
سؤالی که مطرح میشود این است که الگوی «نیروهای مؤمن و انقلابی» برای مواجهه با این سه جریان چیست؟ چگونه میتوان بر نقشه و اقدامات این جبههی معارض، غلبه پیدا کرد؟
پاسخ روشن است: اگر در مقام تشابه، امروز هم همان سه جریان مقابل امیرالمؤمنین علیهالسلام در مقابل انقلاب اسلامی هم صفآرایی کردهاند، پس میبایست همان کاری را انجام داد که “اصحاب خاص” آن حضرت انجام دادهاند. اما کدام اصحاب خاص؟ کدام یاران؟ با مروری بر بیانات رهبر انقلاب مشخص میشود که طی سالهای اخیر، نام سه یار امیرالمؤمنین توسط ایشان بارها در سخنرانیها و پیامها ذکر شده است:
اول، جناب عمار یاسر: که در طوفان حوادث و فتنهها، نقش “روشنگری و تبیینگری” سپاه امیرالمؤمنین علیهالسلام را بر عهده داشت: «خط عمار را خط مستقیم میگویند… من در زندگی امیرالمؤمنین علیهالسلام که نگاه کردم، دیدم هیچکس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنی از صحابهی رسولالله صلیاللهوعلیهوآلهوسلم، هیچکس نقش عمار یاسر را در طول این مدت نداشت… هر وقت در یک گوشه شبههای پیدا شد، زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل کرد. در اول خلافت حضرت همینطور، در قضایای جمل و صفین هم همینطور، تا در صفین به شهادت رسید. باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست.»(۱۳۷۰/۰۵/۳۰)
دوم، جناب مالک اشتر: که “کوه امید و صبر و استقامت” بود و تا آخرین لحظه در رکاب امیرالمؤمنین علیهالسلام قرار گرفت. برای همین هم رهبر انقلاب خطاب به «افسران جنگ نرم» (یعنی دانشجویان) فرمودند که «استقامتی مالک اشتروار»(۱۳۹۲/۱۱/۲۳) داشته باشند، و به «افسران جنگ سخت» (نظامیان) نیز فرمودند: «الگوی ما مالک اشتر است. برترین سردار بلندپایهی جنگهای پُرماجرای امیرالمؤمنین علیهالسلام؛ شجاعترین مرد عرب. جوانی در کوچههای مدینه او را نشناخت؛ به او اهانت کرد، حتّی آب دهان به طرف او انداخت! این سردار بلندمرتبه و امیر والامقام نه تنها به او اخم نکرد، بلکه به مسجد رفت، برای او نماز خواند و استغفار کرد که خدا از جهالت این جوان بگذرد!»(۱۳۸۲/۱۰/۰۴) این یار امیرالمؤمنین علیهالسلام در «بصیرت و شناخت صراط مستقیم»، «عزم راسخ»، «احساس مسئولیت و آمادگی برای مجاهدت»، «شجاعت و قدرت فرماندهی» و درعینحال در «معنویت، عبادت، تقوا و تواضع» برجسته و الگوست.»(۱۳۹۶/۰۹/۱۲)
و سوم، جناب سلمان فارسی: کسی که «میل امیرالمؤمنین علیهالسلام را بر میلِ خود غلبه میداد… فقرا را دوست میداشت و آنها را بر اهل ثروت ترجیح میداد… علم را دوست میداشت، علما را دوست میداشت… این سه خصوصیت در این بزرگوار، موجب میشود که امام صادقِ علیهالسلام با آن جلالت و عظمت، نسبت به او گرایش پیدا کند، محبّت - یا تجلیل و تعظیم- نسبت به او بکند.»(۱۳۹۶/۱۱/۰۲)
باری، تبیین و روشنگری، صبر و استقامت، و ولایتپذیری و خدمت به طبقات ضعیف جامعه، خصوصیات بارز اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بود. اگر اصحاب انقلاب اسلامی نیز تأسی و الگویشان به اصحاب راستین امیرالمومنین علیهالسلام باشد، میتوان بر سه جبههی مخالف انقلاب نیز غلبه پیدا کرد، آنچنانکه امام خمینی رحمهاللهعلیه بر هر سهی این جریانها غلبه یافت.