حکمت اجتماعیِ میلاد معجزهآسای امیرالمؤمنین در خانۀ کعبه چه بود؟
چرا خود پیامبر (ص) بااینکه مقامشان از حضرت امیر بالاتر است، در کعبه به دنیا نیامدند؟ حکمت اجتماعی این است که در آینده که پیامبر(ص) میخواهند رسالت خود را علنی کنند، نیاز به کسانی دارند که این افراد شایستهای باشند که ایشان را تائید کنند. زمانی که افراد شایسته یک جامعه، پیامبر را قبول میکنند. این دلالت بر حقانیت نبوت او است. شهادت دادن امیرالمؤمنین به نبوت پیامبر، باید مثل یک اتفاق مهم، در بین مردم میپیچید و خبرساز میشد.
در شهر مذهبی مکه، باید این خبر دهانبهدهان میپیچید که آنکسی که کعبه برای مادرش شکافته شد و برای هیچکس اینگونه آغوش نگشود، به پیامبر ایمان آورده است! مکه شهر مقدسی است و کعبه محور مکه. علی بن ابیطالب (ع) باید سند حقانیت رسول خدا (ص) برای اهل مکه میشد.
علیرضا پناهیان
تاریخ تحلیلی اسلام، ج۷۲ و۷۳
در نامة اميرالمؤمنين عليهالسلام به مالك اشتر چهار نكتة اصلي هست:
1️⃣يكي امنيت آن منطقهاي است كه در اختيار او سپرده شده است. با عوامل ضدامنيت - هم امنيت داخلي و هم امنيت خارجي - بايد برخورد بشود. چه، دشمن داخلي امنيت را از بين ميبرد و دشمن خارجي هم امنيت را از بين ميبرد. استقرار امنيت و مقابله با عوامل ناامني - چه داخلي و چه خارجي - يكي از نكاتي است كه از مالك اشتر خواسته شده است.
2️⃣دومي، عدالت اجتماعي و اقتصادي است.
3️⃣سومي، تربيت معنوي و اخلاقي مردم است.
ميگويد مردم را از لحاظ اخلاقي و معنوي بايد تربيت كني. از نظر اسلام، حكومتها نسبت به تربيت معنوي مردم بيتفاوت نيستند، كه بگويند خود مردم ميدانند و هر كار كه ميخواهند بكنند، بكنند. همچنان كه پدر در يك خانواده نسبت به تربيت فرزندان خود بيتفاوت نيست كه بگويد مثلاً هر كار خواستند بكنند، بكنند. پدر و مادر مسئوليتهايي دارند كه بايد انجام بدهند. حكومت هم در جامعه در زمينة اخلاق و معنويت مردم و رشد فضيلتهاي اخلاقي در آنها مسئوليتهايي دارد.
4️⃣ چهارمي هم رفاه و آبادي زندگي آنهاست.
البته مسئلة علم و ترويج علم و تحقيق و اينها هم، در داخل رفاه و تربيتهاي اخلاقي و معنوي است. رفاه اجتماعي هم بدون علم و تربيت هيچ وقت به وجود نيامده است.
اين چهار چيز از جملة آن چيزهايي است كه حكومت بايد، به عنوان مطالبات حقيقي مردم، به آنها بدهد. يكي از پيامها اين است كه مردم بدانند از حكومت چه بايد بخواهند؛ حقّ حقيقي و مطالبة واقعي آنها از حكومت چيست.
#حکیم_انقلاب
صدبار گفته اند ولی باز نوبر است
از هر زبان حدیث تو قند مکرر است
ماتشنه ایم و در کف تو جام کوثر است
هفت آسمان قلمرو جولان حیدر است
ای شعر عاشقی نکن اینقدر بی هدف
از این طرف نکش دل ما را به آن طرف
این جاده. می خورد به سماوات ، لاتخف
حی علی الزیارة و حی علی النجف
ما ظلمتیم نور ازل تا ابدد علی است
حی علی الفلاح ، که خیر العمل علی است
هر شب که یاد کوی تو از خاطرم گذشت
تا صبح اشک شوق زچشم ترم گذشت
از آسمان عمر چه زود اخترم گذشت
خاک نجف کجاست که آب از سرم گذشت
جان من از علی است مرا جان به کف ببر
ای شوق پابرهنه مرا تا نجف ببر
ای نام نامی تو گواراتر از عسل
هستی به عشق نام تو رقصیده از ازل
قد قامت القصیده و قد قامت الغزل
مفعول فاعلات مفاعیل مفتعل
شعرم همیشه چشم به دست تو دوخته است
قربان مصرعی که برای تو سوخته است
با جرعه ای وجود گرفتیم از عدم
خوردیم تا شرابی از انگور این حرم
این است جام شیعه ی حیدر ، نه جام جم
یامظهرالعجایب و یا کاشف النقم
” بگذار تا زشارع میخانه بگذریم “
از شارع الرسول تو مستانه بگذریم
گم می شوند و شعله از این طور می برند
هرشب فرشته ها سبد نور می برند
از گوشه ی ضریح تو انگور می برند
شیرینی علی است که با شور می برند
غیر از در علی به دری رو نمی زنند
بیخود کنار نام تو زانو نمی زنند
ما را در این حرم جگر قیل و قال نیست
“ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست “
این جا غمی به دوش محبان وبال نیست
“در بارگاه قدس که جای ملال نیست “
جایی که جارویش پر و بال فرشته است
موسی چقدر مشق تحیر نوشته است
سبحان من یمیت ویحیی ، قیامت است
اینجا بدایتی است که تا بی نهایت است
در وادی السلام تو مردن ، غنیمت است
یعنی شهید عشق علی غرق رحمت است
کی می شود بیایی و شرمنده ام کنی
از جام ” من یمت یرنی ” زنده ام کنی
از این حرم که هست حریم ملائکه
آدم کجا رود که نیفتد به مهلکه
دنیای بی علی چه قدر بود مضحکه
شیعه علی نداشت بمیرد برای که؟
کار عدم زعشق به هستی کشیده شد
دنیا فقط برای علی آفریده شد
بعد از نجف تمام جهان سرزمین توست
حقا که آسمان و زمین در نگین توست
در سفره ها حکایت نان جوین توست
یاللعجب تعجب ما از همین توست
بی اعتنایی تو به دنیا که معرکه است
نعلین وصله دار تو تاج ملائکه است
هر چند در برابر تو سر ، بلند نیست
هر سر که نیست خاک درت سربلند نیست
آن سر زیادی است که در این کمند نیست
ای اغنیا ، گدای علی مستمند نیست
ای منکر علی تو و برهان بی اساس
قنبر شناس هم نشدی تا علی شناس
پای کرم شکسته ی دست کریم توست
دنیا همیشه بر سر خوان نعیم توست
نهج البلاغه رائحه ای از شمیم توست
سبحان من دنی فتدلی ، حریم توست
یعنی علی مع الحق و حق است با علی
صلی علی محبک یا مرتضی علی
در می زنند ، سائلی از راه آمده است
جبریل عاجزانه به درگاه آمده است
جایی که عقل پیش تو کوتاه آمده است
“قل انما ولیکم الله ” آمده است
این آیه جز برای تو نازل نمی شود
قرآن ما بدون تو کامل نمی شود
روزی که ذوالفقار تو سر در نیام کرد
شمشیر ابرویت همه را قتل عام کرد
تیغی که خواب راحت ما را حرام کرد
باید به تیغ ابروی حیدر سلام کرد
دل را به یک اشاره ی خود می برد زدور
“این است دلبری که به دنیا فکنده شور “
دارم هزار آرزو اما علی الحساب
ای کاش این یکی بشود زود مستجاب
در آرزوی خاک کف پای بوتراب
گویم هزار مرتبه ” یالیتنی تراب “
یک عمر زیر سایه ی تو جای ما بس است
یک یاعلی برای دو دنیای ما بس است
اخلاق پدرانه اش را نمیبینی و نمیفهمی ولی او پدر است. چه قبول کنی چه قبول نکنی. آن روز که همه نخبگان و کله گنده ها قبولت نداشتند او به تو پر و بال داد. هم چون نماد تصمیم مردم بودی و هم چون تابلوی آرمانها را سر دست گرفته بودی. همان روزها با احترام به تو درس اخلاق میداد که پسرم عدالت بدون عقلانیت ظلم است. عدالت بدون معنویت ظلم است.
او پدر است. تو که هیچ. او نسبت به از تو دورتر به اندیشه هایش هم پدری میکند. وقتی آن سیاستمدار کهنه کار نامه بی ادبانه اش را به پدر نوشت و او را تهدید کرد. پدر سکوت کرد. صبر کرد تا مردم تصمیم بگیرند و بعد پشت تصمیم مردم ایستاد. تو سکوت کردی بهتر هم بود چون حرف زدنت همیشه پر از نیش و کنایه و توهین بود. ولی پدر آرام و متین فقط روشنگری میکرد. در روزگاری که برخی تریبون داران خفه شده بودند او تک و تنها مقابل همه ایستاد تا ثابت کند پدر است.
امروز که دائم از او درخواست حکم حکومتی میکنی را کاری ندارم. ولی آن روز که جلوی چشم همه حرمتش را شکستی و به حکم او بی ادبی کردی او چیزی نگفت حتی به بقیه توصیه میکرد که چیزی نشده. کارتان را بکنید کارهای مهمتری داریم.
آن روز که همه تو را منحرف نامیدند فریاد زد که این خطاها اصل نیست. اصل و فرع را اشتباه نکنید. یادت رفته ولی روزی که مودبانه میگفت قدر این موقعیت را بدانید نکند خدای نکرده کفرنعمت کنید.
او تو را میشناخت روزی که قهر کردی او صبر کرد و بعد هم صمیمانه همراهیت کرد..
پدر است دیگر. تو را مومن میدانست. توصیه کرد برای مصالح کشور نیایی. ولی خودسرانه نظرش را مسخره کردی آمدی تا باز هم دعوا راه بیندازی. همه فکر میکردند دیگر تو را کنار میگذارد ولی باز در حلقه مشاورانش نگهت داشت. آنها که پدر را میشناختند میدانستند کسی که سالها اجتهادهای مخالف آن پیرسیاست را تحمل میکند تو را هم تحمل میکند او پدر است.
یادم نمیرود وقتی به تو گیر میدادند که چرا به بهانه عدالت به ولایت دهن کجی میکنی با لبخندی می گفتی او پدر است و رابطه ما پدر فرزندی است. ولی حقیقت این بود که او پدری میکرد ولی تو فقط حرمتش را شکستی.
خودت بهتر میدانی برای او کاری ندارد که کاری کند برای همیشه از خاطره ها حذف شوی نه از سر قدرت بلکه چون دل مومنان به نفس او گره خورده ولی او پدرانه صبوری میکند. سالها گذشته و تو هنوز دنبال عدالتی اما بدون عقلانیت و بدون معنویت. روز پدر شده و کاش به حرمت نان و نمکی که سر سفره اش خورده ای فقط همین یک درس را از او یاد میگرفتی