.
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم
چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم
آری سلام بر تو اماما! که می پرد
از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعی ام و آن تالمم
پایان سال و وقت حساب و کتاب شد
پیشانی ام به محضرتان خیس آب شد
هر روز با گناه دلت را شکسته ام
بین من و تو این همه عصیان حجاب شد
گفتند پای نامۀ ما گریه می کنی
حال شما ز دیدن نامه خراب شد
با این وجود تا که گره خورد کار من
یا صاحب الزمانِ دلم مستجاب شد
این عمر بی وفا و تو هم دیر کرده ای
آوای اَلرحیل به جانم عذاب شد
ما را بخر عزیز دل شاه کربلا
جان کسی که صورتش از خون خضاب شد
نازم به بانویی که به معراج قتلگاه
در پاسخش نوای الیّ خطاب شد
گودال فوق عرش و تجلی رب آن
در پاره حنجر پسر بوتراب شد
عمری ست روضه خواندم و باور نمی کنم
زینب چگونه وارد بزم شراب شد
جمعه احوال عجيبي دارد
هر كس از عشق نصيبي دارد
در دلم حس غريبي جاري است
و جهان منتظر بيداري است
جمعه، با نام تو آغاز شود
يابن ياسين همه جا ساز شود
جمعه يعني غزل ناب حضور
جمعه ميعاد گه سبز حضور
جمعه هر ثانيه اش يكسال است
جمعه از دلهره مالامال است…
ابر چشمان همه باراني است
عشق در مرحله پاياني است
كاش اين مرحله هم سر مي شد
چشم ناقابل ما تر مي شد…
ای مطلع تمام غزلهای ناب شعر
همگام با طلیعهیِ صبحِ سحر بیا
درد است باشی و ز همه رخ نهان کنی
جانها به لب رسیده دگر، زودتر بیا
#محسن_خانچی
#مدح_و_میلاد_حضرت_زهرا
از بس که فرشته است گُذر جای ندارد
جبریل سر آورده و پَر جای ندارد
بند آمده این راه دگر جای ندارد
با دختر بابا که پسر جای ندارد
امشب شبِ عشق است،شبِ مادر باباست
با قبله بگو قبلهیِ ما حضرت زهراست
بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی
مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی
با نقطهیِ با ، نقطهیِ پیوند تو هستی
آیینه قدی خداوند تو هستی
چیزی بِجُز از نورِ خداوند نداری
سوگند خدا گفت که مانند نداری
بانو چه شگفت است هُبوتی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که تو داری
آرامش دریاست سکوتی که تو داری
دریایِ علی ، غیرتِ طوفانیات عشق است
ای مَرد ترین مَرد ، رَجَز خوانیات عشق است
جایی که زِ شانت پدر اُفتادهی تو بود
معراج گُلِ چارقدِ سادهی تو بود
محراب پُر از برکتِ سجادهی تو بود
یک راه اگر بود فقط جادهی تو بود
سلمان شدم از رایحهی نانِ تنورت
ما نانِ تو خوردیم به قربانِ تنورت
آموخت مَلَک پیشِ تو پروانه شدن را
دادید به ما سائلِ این خانه شدن را
مجنون شدن و آتشِ میخانه شدن را
ایوان نجف رفتن و دیوانه شدن را
بر روی لبم خوشتر از این ساغر کج نیست
گویند خلایق که به دیوانه هرج نیست
دلبستهی تو هست خدا شیر خدا نیز
این خانه همه مادریاند و دلِ ما نیز
دنبال شما هست نجف و کرببلا نیز
صحن تو بقیع نیست فقط ، صحن رضا نیز
از ریشهی آن چادر اگر ریشهی شیعه است
از خطبهی بُرَّندهات اندیشهی شیعه است
عزم من و تو جزم شد و کارگر اُفتاد
دشمن به عقب رفته و از پشتِ سر اُفتاد
تا پای فشردیم از عالم سپر اُفتاد
با آلِ علی هرکه در اُفتاد وَر اُفتاد
ما صخرهی سختیم که از باد نلرزیم
این درس به ما مادرِ ما داد نلرزیم
هرجا که بلند است به زیر قدمِ ماست
بر هرچه سه تیغ است شُکوهِ عَلَمِ ماست
هر بیش که دارند در این پهنه کَمِ ماست
موجیم که آسودگیِ ما عَدَم ماست
ما درس جز از محضر اسلام نگیریم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما
هر تیر توان داد به برخاستنِ ما
با ماست همیشه نفسِ بت شکن ما
در سایهی زهراست تمامِ وطنِ ما
این خصم زبون است اگر بد دهنی کرد
وین سیرهیِ زهراست که دشمن شکنی کرد
جایی که ملک چشم کِشد گَرد محال است
با نامِ شفا پرورِ تو درد محال است
جز شیر خدا گِردِ تو یک مرد محال است
در پیشِ تو در شهر هماورد محال است
با تیغ به تو تکیه کند شیرِ خداوند
ای خطبهی تو غیرت شمشیر خداوند
از روزِ ازل هر تپشت یادِ علی بود
نَبْضَت ، ضربانت ، نَفَسَت نادِ علی بود
این هشت فلک فاطمه آبادِ علی بود
خانم همهی حرفِ تو فریاد علی بود
میلاد تو و باز نمک گیرِ غدیریم
از توست که مانندِ تو درگیر غدیریم
چادر بتکان اِذن به باران بده بی بی
بر مشکِ ابالفضل کمی جان بده بی بی
مهریهی خود را لبِ طفلان بده بی بی
یک جرعه به این جمعِ پریشان بده بی بی
ما را شبِ جمعه است حرم هم ببر امشب
ما را شبِ جمعه است تو درهم بخر امشب
حسن لطفی