اهلِ نَماز میشَوَم، جُمله نیاز میشَوَم
سوی حِجاز میشَوَم “باز مُقابِلَم تویی”
هَمرَهِ موج می شَوَم، راهیِ اوج میشَوَم
فوج به فوج میشَوَم، “باز مُقابِلَم تویی”
توی رَواق میشَوَم، کُنجِ اُتاق میشَوَم
بَسته به طاق میشَوَم، “باز مُقابِلَم تویی”
اینهَمه مَرد میشَوَم، مَخزَنِ دَرد میشَوَم
ساکِت و سَرد میشَوَم، “باز مُقابِلَم تویی”
اَز هَمه دور میشَوَم، نقطه ی کور میشَوَم
زِنده به گور میشَوَم،"باز مُقابِلَم تویی”
هَمدَمِ خار میشَوَم، بی کَس و یار میشَوَم
بَر سَرِ دار میشَوَم، “باز مُقابِلَم تویی !
« مولانا »
﷽
سلام حضرت بانو گدا نمیخواهی؟
عزیز ضامن آهو گدا نمیخواهی؟
دلم گرفته به غم خو گدا نمیخواهی؟
شدم اسیر هیاهو گدا نمیخواهی؟
مران، به جان عزیزت پناه آوردم
خجالتم نده بانو گناه آوردم
تهیست دستم و یک سینه آه آوردم
تو سر شکستهء بی دست و پا نمیخواهی؟
نگاه کن به دلم، بی قرار یعنی من
خزان گرفتهء بی برگ و بار یعنی من
فقیر و بی هنر و خوار و زار یعنی من
عزا گرفته دلم بی نوا نمیخواهی؟
قسم به علم امامت علیمه یعنی تو
به حلم حضرت حجت حلیمه یعنی تو
قسم به نفس کرامت کریمه یعنی تو
میان این همه سائل مرا نمیخواهی؟
پناه بی کس و کاران نکن ردم بی بی
ببین که دلهره دارم، نگو بدم بی بی
فقیر و خسته به درگاهت آمدم بی بی
دل خرابِ به غم مبتلا نمیخواهی؟
من آمدم که بگویم فقط تو را دارم
ببار! بار دگر مانده بین گِل بارم
نخواه دست ازین التماس بردارم
مرا تو محض رضای خدا نمیخواهی؟
به یُمن عشق تو شاید خدا نگاهم کرد
نظر به آه من و این دل سیاهم کرد
به یک اشارهء تو عمر نوح خواهم کرد
تو خضر سازی و آب بقا نمیخواهی!
نمیرد آنکه برای غم شما پژمرد
نمیرد آنکه دلش را به رحمت تو سپرد
به امر تو دل دریا شکاف خواهد خورد
برای معجزه هایت عصا نمیخواهی!
تو جلوه کردی و قم شد دلیل معتبرش
همان حرم که پر از انبیاست هر سحرش
حرم نگو که نشسته بهشت پشت درش
تو عرش داری و باد صبا نمیخواهی!
درون صحن تو پهن است بال جبرائیل
شدست خادمتان، خوش بحال جبرائیل
چه بی ریاست، گلی بر جمال جبرائیل
غلام و نوکر پر ادعا نمیخواهی!
شباهت تو به آن کوه صبر دیرینست
شبیه نور عظیمی که رو به آیینست
شدست آینه ایوان و علتش این است
خدای آینه! ایوان طلا نمیخواهی!!
شبیه زینبی اما تفاوتی هم هست
همیشه دور و بر تو زیاد محرم هست
اگرچه بعد برادر به سینه ات غم هست
اگر شهید شود، بوریا نمیخواهی…
«سروده شده در حرم حضرت معصومه(س)»
شاعر:عماد بهرامی
علی«ع»ولیاللّٰه
حَقًّا حَقّٰا
بسمالله الرحمن الرحیم
وفات حضرت معصومه س برعموم شیعیان تسلیت باد
گرچه از دوریِ برادر خود
ذره ذره مریض تر می شد
عوضش میهمان مردم قم
لحظه لحظه عزیزتر می شد
تا بیایی تبرکی ببرند
همه درهای خانه ها وا بود
در میان اهالی این شهر
سر مهمانی تو دعوا بود
خوب شد پرده های محمل تو
هر کجا رفته ای حجابت شد
خوب شد با محارمت بودی
زانویی خم شد و رکابت شد
آب پاشیده اند و خاک مسیر
ذره ای روی چادرت ننشست
رد نشد ناقه ی تو از بازار
محمل چوبی ات سرت نشکست
کوچه ها ازدحام داشت اما
سرِ این شهر رو به پایین است
می روی کوچه کوچه می گویی
ضربِ شامی عجب سنگین است
می رسی و حواس مردم هست
آب در دلت تکان نخورد
از کنارِ خرابه رد نشوی
یا نگاهت به خیزران نخورد
دختری بود با شما یا نه؟
که اگر بود غصه ای کم داشت
جای زنجیر و خار و نامحرم
گرد خود چند چشم محرم داشت
معجرت احترام خود دارد
چه خیالی اگر برادر نیست
روی سرهایشان طبق آمد
ولی اینبار روی آن سر نیست
آه بیماری و همه بیمار
شهر قم شد مریضِ روضه ی تو
حرف دختر شد و دلت لرزید
شده وقت گریز روضه ی تو
عمه اش گفت خوب شد خوابید
چند شب بود تا سحر بیدار
کمکم کن رباب جای زمین
سر او را به دامنت بگذار
آمد از بین بازوان سر را
تا که بردارد عمه اش ای داد
یک طرف دخترک سرش خم شد
یک طرف سر به روی خاک افتاد
حسن لطفی