09 بهمن 1395
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار، کافی نیست
چنین که یخ زده تقویم ها هر روز
هزار بار بیاید بهار کافی نیست
به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست
گل سپیده به دشت سپید میروید
سپید بختی این روزگار کافی نیست
خودت بخواه که این روزگار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست
فاضل نظری
نظر دهید »
27 دی 1395
26 دی 1395
26 دی 1395
25 دی 1395
رفیق حادثههای به رنگ تقدیری
اسیر ثانیههایی شبیه زنجیری
در این رسانهی دنیا میان برفکها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری
رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری
هزار جمعهی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تاخیری
شبیه کودک زاری شدم که در بازار…
تو دست گمشدهها را مگر نمیگیری؟
شاعر:کاظم بهمنی