در کودکی به امامت رسید تا آزمونی بزرگ برای شیعیان رقم بخورد. خوانده بودند در قرآن کریم که یحیی(ع) در کودکی به پیامبری رسید و عیسی(ع) در گهوراه سخن گفت و خود را پیامبر خدا معرفی نموده بود. اما این بار به چشم می دیدند که کودکی از سوی خدا به پیشوایی مردم زمانش انتخاب می شود.
هر چند پیش از این امام رضا(ع) بارها درباره امامت فرزندشان محمد(ع) سخن گفته بودند اما پذیرش این موضوع برای عده ای بسیار دشوار بود که از کودکی فرمان برند. به همین دلیل بارها دانش و درایت او را آزمودند. پاسخهای قاطع و روشن امام(ع) به پرسشهای بزرگان شیعه و مطابقت آن با آموزه های امامان پیشین به ایشان اطمینان داد که او امام و پیشوا و حجت خدا بر مردم است.
دنیای ستمگران وجود دردانه امام رضا(ع) را بیش از 25 سال تاب نیاورد. مأمون عباسی در سال ۲۰۲ق دخترش ام فضل را به عقد امام جواد(ع) در آورد و نقل است همین ام فضل با تحریک و وسوسه برخی درباریان همسرش جواد الائمه (ع) را در بغداد با زهر مسموم نمود و به شهادت رساند.
بهره ای از کلام امام جواد (ع):
* هر كه از خدا قطع امید كند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار مى كند.[1]
* هر كه به خواستگارى دختر شما آید و به تقوا و تدیّن و امانتدارى او مطمئن مى باشید با او موافقت كنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگى در روى زمین خواهید شد.[2]
* عزّت و شخصیّت مؤمن در بى نیازى و طمع نداشتن به مال و زندگى دیگران است .[3]
* هر كه كار زشتى را تحسین و تأیید كند، در عِقاب آن شریك مى باشد.[4]
مرثیه:
لب تشنه بود، تشنه ی يك جرعه آب بود
مردي كه درد هاي دلش بی حساب بود
پا می كشيد گوشه ی حجره به روی خاك
پروانه وار غرق تب و التهاب بود
از بسكه شعله ور شده بود آتش دلش
حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود
در ازدحام و هلهله ی نا نجيب ها
فرياد استغاثه ی او بی جواب بود
يك جرعه آب نذر امامش كسی نكرد
هر چند آب دادن تشنه ثواب بود
آخر شبيه جد غريبش شهيد شد
آری دعای خسته دلان مستجاب بود
غربت برای آل علي تازگی نداشت
در آن ديار كشتن مظلوم باب بود
اما فدای بی كفن دشت كربلا
آلاله ای كه زخم تنش بی حساب بود
هم نعل تازه بر بدنش ردّ پا گذاشت
هم داغديده ی شرر آفتاب بود
شاعر: یوسف رحیمی
التماس دعا
سید مهدی خدایی
آرام تر از عقلم و دیوانهتر از عشق
آن خانه به دوشم، که درآورده سر از عشق
آن قایقِ طوفانزده در موجِ جنونم
دیوانهی لبخند کسی، در دلِ خونم
اینجا چه خبرهاست که از خود خبری نیست؟
در سینه، چه سرّی است، که بر شانه، سری نیست؟
اینجا چه خبرهاست، که یاران همه رفتند؟
تا مسلخ خود، سرخوش و بیواهمه رفتند؟
رفتند بمیرند، در این عشق بمیرند
رفتند بمیرند و همه روح پذیرند
رفتند بمیرند و از این مرگ نترسند
از خاک برآیند و در افلاک برقصند
رفتند بمیرند و از این نفس ببُرّند
کندند دل از خود، که حبیبند، که حرّند
رفتند، نگویید به عاشق، به سلامت!
مجنون نخورد هیچ، به جز سنگ ملامت
کی میشود از عشق و جنون دم زد و آسود؟
از دلبر و دل دم زد و آوارهی خود بود؟
دلبستهی معشوق، که دلخستهی خود نیست
دلدادهی دلدار، که دلبستهی خود نیست
مهمانی عشق، آنسوی دریاچهی خون است
آبادی لیلا، وسط دشت جنون است
هر کس که در این راه، دلش رفت، سرش رفت
سینا، پدرش پر زد و لیلا، پسرش رفت
اینجا چه خبرهاست که از خود خبری نیست؟
در سینه، چه سرّی است، که بر شانه، سری نیست؟
ای عشق! نظر کن، که تو مقصود جهانی
حکم است بمیریم، که تو زنده بمانی
ای عشق! نظر کن، که در این خاک، چه کردی؟
با یوسف و آن پیرهن پاک، چه کردی؟
در بند و غریب است، ولی بیم ندارد
سر میدهد، اما سرِ تسلیم ندارد
میرفت و دلم رفت به دنبال نگاهش
حالم، چقدَر خوب شد از حالِ نگاهش
از حال نگاهش، سرِ حال آمده جانم
وا کرده دلش، پنجرهای رو به جهانم
من، غرقِِ غریبی که دلیرانه قدم زد
در بندِ اسیری که امیرانه قدم زد
در آن نظرِ آخرش، ای عشق! چهها بود؟
گفت آن سرِ بر خاک: خدا بود، خدا بود
قاسم صرافان
"خواب یاران” “استخوانِ در گلو” یعنی همین
غافلیم و حاصل دوری از او یعنی همین
عمرمان طی شد به فکر آرزوهای بلند
سُکر جهل آرزو در آرزو یعنی همین
یاد آقا نیستیم و غرق دنیا گشته ایم
زندگی های بدون رنگ و بو یعنی همین
واقعا بی یوسف زهرا همه آواره ایم
صبح تا شب گشتن ما کو به کو یعنی همین
مثل زهرا هرچه دارد وقف مردم می کند
” لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا …” یعنی همین
تا ظهور دولتش پای ولایت مانده ایم
امنیت از فتنه های پیش رو یعنی همین
اشک روضه بر دل آلوده قیمت می دهد این که شد بی آبرو با آبرو یعنی همین
بعد سقا حرمت قوم بنی هاشم شکست
در حقیقت داغ اصلی عمو یعنی همین
شیر، گهواره، علی اصغر، سرِ نیزه، عطش
یک رباب و این همه راز مگو یعنی همین