بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
آیة الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه (1253 – 1337 ق) برای صله ارحام عازم یزد بود، یک قطعه کفن برای خودش خریده در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام همه قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین علیه السّلام زیارت عاشورا را با تربت براطراف آن نوشته بود.
در این سفر این کفن را با خودش به یزد می برد، در شب اول ورودش به یزد، در منزل یکی از دخترانش استراحت می کند، حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به خوابش آمده می فرماید:
یکی از دوستان ما فوت کرده، در مزار یزد منتظر کفن است، ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود. بیدار می شود و می خوابد، دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود، لباس پوشیده به قبرستان یزد می رود.
می بیند شخصی به نام «کریم سیاه» فوت کرده، او را غسل داده روی سنگ نهاده منتظر کفن هستند تا ایشان می رسد، می گویند: کفن را آوردند.
مرحوم یزدی از آن ها می پرسد: شما کی هستید؟ می گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم.
مرحوم یزدی می پرسد: این شخص کیست؟ می گویند: او شخصی به نام «کریم سیاه» است، یک فرد معمولی، ولی عاشق امام حسین علیه السّلام بود، در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیه السّلام برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد.
ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠّﻪِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣْﻤﻦِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣﻴﻢْ
شریک بن عبدالله نخعی از دانشمندان معارف اسلامی در قرن دوم بود، مهدی عباسی خلیفه سوم عباسی که از علم و هوش شریک اطلاع داشت، او را به حضور طلبید و اصرار کرد منصب قضاوت را قبول کند. او که میدانست قضاوت در دستگاه طاغوتی عباسیان گناه بزرگی است، قبول نکرد.
مهدی عباسی اصرار کرد حال که منصب قضا را قبول نمی کنی، معلم فرزندانش گردد.
شریک بن عبدالله به شکلی از زیر بار این پیشنهاد نیز خارج شد و نپذیرفت تا اینکه روزی خلیفه عباسی به وی گفت:
من به تو سه پیشنهاد میدهم که حتماً باید یکی از آنها را بپذیری: 1- قضاوت 2- آموزگاری 3- امروز مهمان من باشی و بر سر سفرهام بنشینی.
شریک تأملی کرد، سپس گفت: اکنون که به انتخاب یکی از این سه کار مجبور هستم، ترجیح میدهم که مورد سوم را بپذیرم. خلیفه قبول کرد، به آشپز خود دستور داد، لذیذترین غذاها را آماده کند و از شریک به بهترین وضع ممکن پذیرائی نماید.
پس از آماده شدن غذا، شریک که تا آن روز از آن غذاهای لذیذ و گوناگون نخورده بود، با حرص و ولع از آنها خورد، در همین حال یکی از نزدیکان خلیفه گفت: همین روزها شریک هم منصب قضاوت را میپذیرد و هم منصب آموزگاری فرزندان شما را و اتفاقاً همینطور هم شد و او عهدهدار هر دو مقام گردید.
از طرف دستگاه عباسی، حقوق و ماهیانه مناسبی برایش معین گردید، روزی شریک با متصدی پرداخت حقوق، حرفش شد، متصدی به او گفت: مگر گندم به ما فروختهای که این همه توقع داری؟!
شریک جواب داد: چیزی به مراتب بالاتر از گندم به شما فروختهام، من دینم را به شما فروختهام!
آری غذای حرام و لقمه ناپاک، آنچنان قلب او را تیره و تار کرد که او به راحتی جزء درباریان دستگاه ظلم گردید و به این ترتیب انسان خوبی، بر اثر غذای حرام، دین خود را فروخت و عاقبت به شر شد.
لقمه کآید از طریق مشتبه
خاک خور خاک و بر آن دندان منه
برگرفته ازسایت Tebyan
پیامبر اسلام ص: زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره میکند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است
منبع:لئالیالأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷
دو قشر از جوانان جامعه را مقایسه کنیم❗️
جوانی سر نماز برای گناهش در حضور خدا گریه می کند
جوانی بخاطر اینکه دوست نامحرمش جوابش کرده گریه می کند
جوانی تا صبح قران میخواند و به تفکر میپردازد
جوانی نامه نامحرمی را تا صبح نگاه میکند و تفکر میکند
دختری چادرش را محکم میگیرد تا باد شرمگینش نکند
دختری جلوی باد میرود تا دیگران به او بنگرند
جوانی کسی بهش فحش میده , ولی در جوابش میگوید : من روزه ام
جوانی مادرش را بخاطر دیر آوردن غذا فحش میدهد
جوانی خونش در دفاع از دین بر زمین میریزد
جوانی سر قاچاق مواد مخدر تیر میخورد و خون آلود میمیرد
جوانی ریش میگزارد تا سنتی را زنده کند
جوانی ابرو میگیرد تا فتنه اى را زنده کند
جوانی دست مادرش را میبوسد
جوانی دست روی مادرش بلند میکند
جوانی پدر پیرش را کول میکند و به حج میبرد
جوانی پدرش را کول میکند و به خانه سالمندان میبرد
و پروردگارمﷻ می فرماید :
هرگز اهل جهنم و اهل بهشت
یکسان نیستند، اهل بهشت رستگارانند.
[سورة الحشر 20]