آيت الله ناصری :
خدا میرساند آقا! دلهره نداشته باش.
فکر بچه های خود را هم نکن. آن کسی که به فریاد تو رسیده است، به فریاد بچه های تو هم میرسد.
من روایت آن را نديدم؛ اما یکی از علما بود ـ خدا رحمتشان کند ـ به نام مرحوم حاج شیخ عبد الکریم؛ او روایت آن را دیده بود و نقل میکرد. گفت:
حضرت حق فرموده است: «به عزت و جلال خودم قسم! اگر تمام انسانها سوزن فروش بشوند، رزق همه را میرسانم».
خدا است دیگر، قادر است، متعال است، کریم است، سخی است، جواد است، مهربان است، میرساند.
دلهره نداشته باش عزیز من! نه برای خودت دلهره داشته باش، نه برای بچههای خود. آنها هم خدا دارند. همینطور که تو خدا داشتی، آنها هم دارند.
فکر خودت باش. ارتباطت را با خدا قطع نکن.
در تاريخ نوشته اند در كربلاى معلى عطارى بود شديدا مريض مى شود، جميع اجناس دكان و اثاث البيت منزل خود را به جهت معالجه فروخت، خرج كرد، اثر نكرد.
روز به روز بدتر شد و اثر خوبى مشاهده نمى كرد، جميع اطباء اظهار يأس نمودند، راوى گفت: يک روز من رفتم به عيادتش ديدم بسيار بد حال است و به پسرش مى گويد:
فلان ظرف را بردار، ببر بازار بفروش و پولش را بياور كه به مصرف خود صرف نمايم، شايد راحت بشوم به مردن يا خوب شدن، گفتم: معنى اين حرف را نفهميدم و ندانستم چه چيز است، ديدم آهى كشيد، گفت:
فلانى من سرمايه زيادى داشتم و جهت ترقى من اين بود كه در فلان سال مرضى در كربلا شايع شد كه اطبا علاج آن را منحصر كردند به آبليموى شيرازى از اين جهت آب ليمو خيلى گران شد و كمياب هم شد من قدرى آب ليمو داشتم، دوغ زيادى مخلوط كردم به او بوى آب ليمو از آن فهميده مى شد.
و آن را به قيمت آب ليمو خالص مى فروختم تا آن كه منحصر شد وجود آب ليمو به دكان من، من هم غش زيادى مى زدم و مى فروختم و سرمايه من زياد شد و در ميان صنف خودم مشهور شدم به ابوالالوف، پدر ميليونها، تا اينكه مبتلا شدم به اين مرض و هر چه داشتم فروختم و از براى من چيزى باقى نماند بغير همين متاع، گفتم اين را هم بفروشند شايد خلاص شوم يا بميرم و يا خوب بشوم.
جامع الدرر ج 2 ص 68