یک جرعه باشهید
هدف که مشخص باشد،
دشمن که شناسایی شده باشد
دیگر مشکلی نیست و باید هدفگیری کرد
یک روز با سلاح نظامی…
روز دیگر با سلاح فرهنگی….
شهید محمودرضا بیضایی
رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر گروهى از مردم عبور كرد كه در ميان آن مردى بود كه براى زور آزمايى سنگ (بزرگى) بر مىداشت كه به آن سنگ حجر الاشدّاء مىگفتند يعنى سنگ نيرومندان.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اين چيست؟
گفتند: اين مردى است كه سنگ سنگينى را كه نامش سنگ نيرومندان و پهلوانان است برمىداد.
حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مىخواهى تو را خبر كنم از چيزى كه از اين قوى و سنگينتر است. آن، مردى است كه مرد ديگرى او را دشنام دهد، ولى او خويشتن دارى كند و برنفس خود و شيطان خود و شيطان آن مرد فحش دهنده غلبه كند.
تنبيه الخواطر، ج 2، ص 102.
پنهان کاریهای او شک بعضیها را برانگیخته بود. جزو غواصهایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن میشد. هر بار که میخواست لباسش را عوض کند میرفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام میداد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح میداد بیشتر خودش باشد و خودش
کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت
یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرفهایی را با صدای بلند به خود خطاب میکرد. میگفت:
«ای خدا! من که مثل اینها نیستم. اینها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی… من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»
گفتم: «برادر تو هر که بودهای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را میپذیرد…»
نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:
«بچهها شما همهاش آرزو میکنید شهید شوید، ولی من نمیتوانم چنین آرزویی کنم.»
تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:
«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»
او تعجب ما را که دید، گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:
«من تا همین چند ماه پیش همهش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمندهام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همهش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند اینها که از ما بدتر بودند…»
بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل میسوخت و اشک میریخت.
آن شب گذشت. حرفهای او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه میخوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند.
راوی: محمد رعیتی(همرزم شهید)
مردی پنج سکه به قاضی شهر داد تا در محکمه ی روز بعد به نفع او رأی صادر کند.
ولی در روز مقرّر، قاضی خلاف وعده کرد و به نفع دیگری رأی داد.
مرد، برای یادآوری در جلسه دادگاه به قاضی گفت: “مگر من دیروز شما را به پنج تن آل عبا قسم ندادم که حق با من است؟!”
قاضی پاسخ داد : “صحيح است و لیکن پس از تو، شخص دیگری مرا به چهارده معصوم سوگند داد!”
ﻋﺘﯿﻘﻪ فروشي ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻋﯿﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩ وارد ﺷﺪ. ﺩﯾﺪ ﻛﺎﺳﻪ اي ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ گوشه اي ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ از ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ. با خود انديشيد اگر ﻗﯿﻤﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺭﻋﯿﺖ ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻣﻄﻠﺐ شده ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﻬﺪ. ﻟﺬﺍ ﮔﻔﺖ :
ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ، ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ من ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟ ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻣﯽﺧﺮﯼ؟ ﮔﻔﺖ: يك درهم. ﺭﻋﯿﺖ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺘﯿﻘﻪ فروش داد ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ. ﻋﺘﯿﻘﻪ فروش ﭘﯿﺶ ﺍﺯ خروج ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ تمام ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ ﺷﻮﺩ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ. ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﻗﺮﺑﺎنت شوم، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ پنجاه ﮔﺮﺑﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻡ. ﻛﺎﺳﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ . عتيقه است.
“عادت كنيم ديگران را كوچك نبينيم”
توی جمع های فامیلی سعی کنین هوای همسرتون رو داشته باشین.
آنقدر غرق در تعریف های زنانه با فامیل ها نشین که شوهرتون رو کلا فراموش کنین.
.
وقتی توی جمع مشترکی هستین:
وقتی همسرتون حرف میزنه شما اولین نفری باشین که حرفشو تایید می کنین دنبال حرفشو میگیرین.
.
حتی اگر کسی به حرفشون گوش نمی کرد شما سر تا پا گوش باشین.