یک جرعه باشهید
هدف که مشخص باشد،
دشمن که شناسایی شده باشد
دیگر مشکلی نیست و باید هدفگیری کرد
یک روز با سلاح نظامی…
روز دیگر با سلاح فرهنگی….
شهید محمودرضا بیضایی
چهار رکعت ( دو تا دو رکعت)
زمان خواندن نماز: روز جمعه ماه رجب (بین نماز ظهر و عصر )
نحوه اقامه: در هر رکعت بعد از حمد، 7 مرتبه«آیة الکرسى» و 5 مرتبه سوره توحید
توضیح : سیّد طاووس از پیامبر روایت کرده:هرکه در روز جمعه ماه رجب بین نماز ظهر و عصر چهار رکعت نماز بخواند به این صورت که در هر رکعت یکبار سوره«حمد»و هفت بار«آیة الکرسى»و پنج مرتبه«سوره توحید»سپس ده بار بگوید:
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ
آمرزش میخواهم از خدایى که معبودى جز او نیست و از او درخواست توبه دارم.
حق تعالى براى او از روزى که این نماز را خوانده تا روزى که از دنیا برود براى هر روز هزار کار نیک بنویسد، و در عوض هر آیهاى که خوانده است شهرى در بهشت از یاقوت سرخ،و به جاى هر حرف قصرى در بهشت از گوهر سپید عطا کند،و براى او زنان زیباروى بهشتى را به همسرى او درآورد و از او خشنود گردد بىآنکه برایش خشمى به دنبال داشته باشد،و در زمره عبادت کنندگان به شمار آید،و سرانجام او را به سعادت و آمرزش پایان دهد.
بردگي عاطفي یعنی نادیده گرفتن عواطف و ارزشهای خود، یعنی برای گرفتن تائید دیگران و پذیرفته شدن توسط جامعه، نیازهایمان را سرکوب کنیم و از خود بیگانه باشیم.
بردگی عاطفی یعنی با اندوه و اجبار به دیگری پاسخ دهیم و به جایش در وجودمان خشم تلمبار کنیم.
بردگی عاطفی یعنی اگر قدمی برمیداریم انتظار جبراناش را داشته باشیم.
بردگی عاطفی یعنی زیستن در اتمسفر ترس، شرم، گناه، احساس دین، شماتت و سرزنشِ خود و دیگران.
رسول خدا “ص” فرمود: هر كس اراده كند که
اسرافيل را در هيبتش
و ميكائيل را در رتبهاش
و جبرئيل را در جلالتش
و آدم را در علمش
و نوح را در خشيتش
و ابراهيم را در دوستیاش
و يعقوب را در حزنش
و يوسف را در جمالش
و موسی را در مناجاتش
و ايوب را در صبرش
و يحيی را در زهدش
و عيسی را در عبادتش
و يونس را در ورعش
و محمد “ص” را در حسب و خلقش
تماشا كند به علی بن ابیطالب “ع” نگاه كند. براستی خداوند در او نود خصلت از صفات انبيا را جمع كرده است كه در غير او جمع نفرموده است.
ينابيع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزی #حنفی (از علمای اهلسنت) ، جلد ۲، باب ۵۶
پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد.
شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.
پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است.
گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان میبینی مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمیتوانم برسانم. ای بینیاز مرا به حق بینیازیات قسم میدهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بینیازیات سوگند میدهم رهایم کنی.
شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح میدهم. شاه با چشمانی اشکآلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و بینیازم از خلایقش کند.
جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت .