یک جرعه باشهید
هدف که مشخص باشد،
دشمن که شناسایی شده باشد
دیگر مشکلی نیست و باید هدفگیری کرد
یک روز با سلاح نظامی…
روز دیگر با سلاح فرهنگی….
شهید محمودرضا بیضایی
سخنان استاد تبریزیان درباره اثر مضر دارو های شیمیایی در زندگی بشر
استاد_تبریزیان
? امروزه زندگی ما کلا دچار مشکلات است. غذاها طبیعی نیستند. ژنتیکی و دارای کود شیمیایی اند.
?چیز های خوب را گرفتند و چیزهای بد را جایگزین کردند. شکرِ نیشکر را که همه اش درمان است، گرفتند و شکر چغندر قند که بیماری زا و سودا زا هست را جایگزین کردند.
?روغن مفید مانند پیِ گاو و امثال آن را گرفتند و روغن نباتی که از نفت درست می شود، را به ما دادند. علاوه بر این، داروهای شیمیایی همه مال آن هاست.
♦️هر بلایی بخواهند با همین داروها بر سر ما می آورند.
الان در ایران حدود بیست میلیون نازا داریم. علت، همین قرص هاست. الان سرطان زیاد شده است. از وقتی که دارو های شیمیایی زیاد شده، این طور شده است.
♦️ بسته ای استریل را به قیمت پانصد هزار تومان می دهند، با اینکه این همه دست به دست گشته، تا به دست مشتری رسیده است، این که هیچ سودی برای آنها ندارد.
ولی درآمد شرکت های دارویی خارجی بیشتر از درآمد نفت ایران است. علت، همین استریل است که می دهند تا محتاج بقیه داروها بشویم.
♦️ در دارو های شیمیایی موادی می گذارند که سرطان زاست. و فرد مبتلا تمام هستی اش را خرج می کند که فقط شش ماه با درد و سختی و اذیت خانواده زنده بماند. به سبب داروهای #شیمی_درمانی و این ها که هر دوره هفت میلیون هزینه دارد، ثروتمند می شوند.
♦️ مردم همه بیمارند؛ هفتاد، هشتاد درصد مردم، بیمار هستند.
چقدر تلفات در اثر بیماری ها می دهیم.
♦️نیازی به جنگ نیست. استفاده از حربه ی داروها می کنند. اصلا درمانی نیست. هر کسی شکایتی دارد.
? ولی طب_اسلامی این طور نیست.
یکبار که بروی و مراجعه کنی تا دو سال بی نیاز هستی. حداقلش دوسال، ممکن است تا آخر عمر هم بی نیاز باشی.
? کمتر می شود که یک بیمار، دو بار مراجعه کند؛ چون این ها حقیقتا درمان است، چون اینها واقعا #درمان است.
? الان در این حال، نیاز به همت دارد، نیاز به کار دارد.
«شهید احمد علی نیری» در تابستان 1345 در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود. از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود. در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان میداد. همه میدانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند با آنها برخورد سختی خواهد کرد. او در تاریخ 27 بهمن ماه سال 64 و در سن 19 سالگی طی عملیات والفجر8 به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید. احمدعلی یکی از شاگردان خاص آیت الله حق شناس بود.
عبادت های احمد برای رفع تکلیف نبود , خدا را به گونه ای دیگر می شناخت و بندگی می کرد . شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عارف و عالم طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه 12 ساله عجیب بود. مصرانه از او پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید؟
شهید احمد علی نیری نقل کرد که یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
کتاب «عارفانه» کاری از «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی»به روایت دکترمحسن نوری
در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید.
همه اینکارو انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد.
اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند.
همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند.
دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد.
طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند.
دوباره بلندگو به صدا درآمد که این کار دقیقاً زندگی ماست.
وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید
در حالی که شادی ما در شادی دیگران است، شما شادی را به دیگران هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید.