یک جرعه باشهید
هدف که مشخص باشد،
دشمن که شناسایی شده باشد
دیگر مشکلی نیست و باید هدفگیری کرد
یک روز با سلاح نظامی…
روز دیگر با سلاح فرهنگی….
شهید محمودرضا بیضایی
علّامه مجلسي ميفرمايد:
مرد شريف و صالحي را ميشناسم به نام اميراسحاق استرآبادي. او چهل بار با پاي پياده به حج مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه طيّالارض دارد. او يك سال به اصفهان آمد؛ من حضوراً با او ملاقات كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم.
او گفت: يك سال با كارواني به طرف مكّه به راه افتادم. حدود هفت يا نُه منزل بيشتر به مكه نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده، از قافله عقب افتادم. وقتي به خود آمدم، ديدم كاروان حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نميشد. راه را گم كردم؛ حيران و سرگردان وامانده بودم. از طرفي تشنگي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نااميد شده، آمادهي مرگ بودم.
[ ناگهان به ياد منجي بشريّت امام زمان (عج) افتادم و ] فرياد زدم : يا ابا صالح! يا ابا صالح! راه را به من نشاه بده ! خدا تو را رحمت كند!
در همين حال ، از دور شبحي به نظرم رسيد؛ به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير طولاني را در يك چشم به هم زدن، پيمود و در كنارم ايستاد. جواني بود گندمگون و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر ميآمد از اشراف باشد. بر شتري سوار بود و مشك آبي با خود داشت.
سلام كردم. او نيز پاسخ مرا به نيكي ادا نمود.
فرمود: تشنهاي؟
گفتم: آري، اگر امكان دارد كمي آب از آن مشك مرحمت بفرماييد!
او مشك آب را به من داد و من آب نوشيدم.
آنگاه فرمود: ميخواهي به قافله برسي؟
گفتم: آري.
او نيز مرا بر ترك شتر خويش سوار نمود و به طرف مكّه به راه افتاد. من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قراعت كنم. مشغول قراعت دعا شدم. در حين دعا گاهي به طرف من برميگشت و ميفرمود: اين طور بخوان!
چيزي نگذشت كه به من فرمود: اينجا را ميشناسي؟
نگاه كردم، ديدم در حومهي شهر مكّه هستم. گفتم: آري ميشناسم.
فرمود: پس پياده شو!
من پياده شدم، برگشتم او را ببينم، ناگاه از نظرم ناپديد شد. متوجّه شدم كه او قائم آلمحمد (عج) است. از گذشتهي خود پشيمان شدم و از اين كه او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسيار متأسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز كاروان ما به مكّه رسيد، وقتي مرا ديدند، تعجّب نمودند؛ زيرا يقين كرده بودند كه من جان سالم به در نخواهم برد. به همين خاطر بين مردم مشهور شد كه من طيّالارض دارم.
منبع: كتاب داستانهايي از امام زمان (ع)
رهبر انقلاب: زرمندان و زورمندان و زیردستهایشان، همیشه مایل بودهاند که حجاب بین زن و مرد از بین برود؛ که این، البته برای زندگىِ جامعه مضر و برای عفت جامعه زیانبار و برای خانواده از همه چیز بدتر است. ۷۳/۰۷/۲۰
?نوه ارشد یک مرد انقلابی و غیرتمند از شمال کشور هستم، گفت: خانواده من محکم و استوار در امتداد راه شهیدان ایستاده اند.
?اینجا ایران اسلامی است، کشوری که تنها پرچمدار حفظ حجاب فاطمی در جهان است و ما پیرو مکتبی هستیم که زن را اکثرالخیر نامیده است.
?ما پیرو دین و مذهبی هستیم که امام حاضرمان(عج) الگوی خود را حضرت زهرا(س) می داند.
?به نمایندگی از خانواده کوچک و انقلابی علینژاد می گویم که خط قرمز ما حفظ آرمانهای بزرگ نظام جمهوری اسلامی ایران از جمله حراست از مقام ولایت اهل بیت(ع)، پاسداری از حریم ولایت فقیه، احیا و تداوم حیا و حجاب است.
?چنانچه هرکسی حتی جگرگوشه یمان، حتی پاره تنمان، قدم و قلمی بر خط قرمزهای مردم مسلمان ایران بگذارد، ما هم همانند شما مردم در برابرش ایستاده ایم و تا آخر می ایستیم
? #پینوشت: «معصومه علینژاد قمی» معروف به «مسیح علینژاد» فعال سیاسی، خبرنگار درسال ۱۳۵۵ در قمیکلای بابل متولد شد. وی در یکی از نوشتههای خود اعلام میکند که دوستانش وی را مصی صدا میزدند، اما فردی به نام پویان که ظاهراً خیلی به وی علاقه نشان میداده برای علینژاد شعری سروده و او را مسیح خطاب کرده است.
او پس از چندین سال فعالیت رسانه در روزنامه های زنجیره ای به غرب پناهنده شد و پس از کشف حجاب و وادادگی مزدور به عنوان یه دلقک رسانه ای دنبال حجاب ستیزی در ایران است
به جلوگیری از بیخوابی کمک میکند.
باعث کاهش ترس میشود.
اعتماد به نفس را افزایش میدهد.
احساس دوستانه و عاشقانه را به دیگران نشان میدهد.
به تنظیم ضربان قلب کمک میکند.
نشانههای افسردگی را کاهش میدهد.
باعث افزایش همدلی میشود.
بهترین راه برای آشتی کردن است.
باعث کاهش خشم میشود.
1. ترس را بپذیرید، با علم به اینکه انسان هستید و ترس نیز بخشی طبیعی از وجود شماست، با جرئت بیشتری پذیرای ناشناختهها خواهید بود و از فرصتهای پیش رو بهره خواهید برد. پس اولین گام برای غلبه بر ترس، پذیرش ترس است.
2. ترس را بشناسید، با شناسایی ترسها، یک گام به غلبه بر ترس نزدیکتر خواهید شد. بعد از شناسایی ترس میتوانید به منبع اصلی ترس نگاه کنید و برای مقابله با ترس چارهاندیشی کنید.
3. عواقب تسلیم شدن در برابر ترس را یادداشت کنید، وقتی به ترس ببازید چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ چه احساسی خواهید داشت؟ چه چیزهایی را از دست خواهید داد؟ آیا ارزش دارد قید تمام اهداف و آرزوهای خود را بزنید فقط به خاطر اینکه نمیخواهید بر ترس خود غلبه کنید؟
4. مزایای غلبه بر ترس را یادداشت کنید، چه حسی دارد که فقط پیش بروید و اهداف و آرزوهای خود را دنبال کنید؟ وقتی به اهداف و آرزوهای خود برسید چه چیزی نصیبتان میشود؟ اگر اشتباهات و موانع، گامهایی ضروری در مسیر موفقیت باشند چه؟ اگر مشکلاتی که سر راهتان قرار گرفته نعمتی در جامهی مبدل باشند چه؟
5. از تجربیات موفق گذشته خود به عنوان مرجع استفاده کنید، زمانی را که موفق شدید به خاطر آورید. برای کسب موفقیت چه کار کردید؟ از چه راهکار یا شیوهای بهره بردید؟ چه فرد یا افرادی شما را در مسیر موفقیت یاری کردند؟ وقتی به اهداف خود رسیدید چه حسی داشتید…؟!