همسرم فوقالعاده باهوش بود.
همزمان در دبیری ریاضی، بانك تجارت و سپاه پذیرفته شده بود اما به دلیل علاقه و خوابی كه دیده بود، راهی سپاه شد.
?در عالم خواب آقای بزرگواری لباس سبز سپاه را به ایشان نشان داده بود. همین خواب دلیلی شد تا محمدحسین با علاقه ویژهای این شغل را انتخاب كند.
?همسرم خیلی وقتها از شهدا برایم صحبت میكرد.
از شهید املاكی و شهدای دوران دفاع مقدس زیاد یاد میكرد و همیشه غبطه نبودنهایش در آن دوران را میخورد.
از شهدا و فرماندهانی صحبت میكرد كه با وجود سن كم توانسته بودند خدمتی به نظام و اسلام كنند.
علاقه زیادی به دانشمند هستهای شهیدمصطفی احمدیروشن داشت.
?همیشه به مادرش میگفت شما چهار پسر دارید، نمیخواهید یكی را هدیه كنید. وقتی من شهید شدم باید مثل مادر احمدیروشن محكم باشی و خوب صحبت كنی.
دلش با جبهه مقاومت اسلامی بود. وقتی تصمیمش را گرفت كه برود، به من خبر داد.
من هم گفتم شرایط شما را قبول كردم و هدفتان را هم خوب میشناسم اما كمی نگران بچهها هستم كه اذیت نشوند چون با هر بار مأموریت رفتن محمدحسین، بچهها مریض میشدند. اما محمدحسین گفت بچههای من هم مانند طفلان شهدای كربلا هستند، اگر نروم گویی به ندای هل من معین امام حسین(ع) پشت كردهام.
?هفتم اردیبهشت ماه سال 1392 بود كه از همه خانواده خداحافظی كرد و حلالیت گرفت و رفت.
بعد از ۴۰ روز حضور در سوریه در 14 خرداد 1392 روز شهادت امام موسی كاظم (علیهالسلام) با دهان روزه و لب تشنه به شهادت رسید.
#شهید_محمد_حسین_عطری
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
خسته که می شدی؛ خسته، کلافه، عصبانی، ناامید.
وقتی که می خواستی قید همه چیز را بزنی و ول کنی و بروی
می رفتی می نشستی پیش رهنمون. نگاهش می کردی. نگاهت می کرد.
باهات حرف می زد، می خنداندت. ده دقیقه ی بعد که بلند می شدی بروی، انگار نه انگار خبری بوده.
هم خوش تیپ و زیبا بود، هم درس خوان؛ اینجور افراد توی کلاس هم، زودتر شناخته می شوند.
نفهمیدن درس، کمک برای نوشتن مقاله یا پایان نامه و یا گرفتن جزوه های درسی، بهانه هایی بود که دخترها برای هم کلام شدن با او انتخاب می کردند.
پاپیچش می شدند، ولی محلشان نمی گذاشت؛ سرش به کار خودش بود.
…یک دفترچه کوچک داشت، همیشه هم همراهش بود و به هیچ کس نشان نمی داد.
..یک بار یواشکی آن را برداشتم ببینم داخلش چه می نویسد.
فکرش را می کردم! کارهای توی روزش را نوشته بود؛ سر کی داد زده! کی را ناراحت کرده! به کی بدهکار است!… همه را نوشته بود؛ ریز و درشت..
نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت، صافشان کند.
#سردار_شهید_دکتر_محمدعلی_رهنمون
پيغمبر اكرم بعد از آنكه پیاده شد، به طرفى رفت. مقدارى كه دور شد، ناگهان برگشت.
اصحاب با خود فكر کردند پيغمبر براى چه بازگشتند؟ آيا از تصميم اينكه اينجا بمانيم منصرف شده اند؟ منتظرند ببينند چه فرمان مىدهد ؟ مىبينند پيامبر چيزى نمىگويد. تا به مركبش مىرسد. از خورجين ، زانو بند شتر را در مىآورد، زانوى شتر را مىبندد و دوباره به همان طرف راه مىافتد.
اصحاب به پیامبر می گویند: براى چنين كارى آمدید؟! اگر از آنجا صدا مىزدید: آى فلانی! برو زانوى شتر مرا ببند، با سر مىدويدیم.
پاسخ پیامبر این است: تا مى توانيد در كارها از ديگران كمك نگيريد و لو براى خواستن يك مسواك.
«لا يستعن احدكم من غيره و لو بقضمة من سواك»
منبع: کتاب سیری در سیره نبوی نوشته استاد مطهری
تحلیل:
بعضی دستورات اسلام خیلی ساده است ، عمل کنیم، تا کی فقط بر معلومات می افزائیم ، عمل به همین سفارش کلیدی و بظاهر کوچک، تاثیر به سزایی در خودسازی و جامعه سازی دارد.
تنبلی را مداوا می کند، سبقت در کار را ترویج می کند، خود کفا شدن در زندگی را قابل دسترس می کند، مهربانی را گسترش می دهد، اعتماد به نفس و عزتمندی می آورد، غرور را می شکند، هوی نفس را نابود می کند و . .